از وقتی دانشجوی ارشد شدم مدام از خودم سوال میپرسم که مقطع ارشد اساسن چه تفاوتی با مقطع کارشناسی داره و چرا باید ارشد گرفت. این هفته حوزهی پایان نامهام رو انتخاب کردم، استاد راهنمام رو هم انتخاب کردم و به جواب سوالم نزدیکتر شدم. یادم اومد که موقع انتخاب رشته، جلوی کد رشتهای که انتخاب کردم نوشته بود: آموزشی پژوهشی. آموزش که همون حدود سی واحدی هست که باید پاس بکنیم و واقعاً هیچ فرق خاصی با دورهی لیسانس نداره، اما پژوهشه که ارشد رو با کارشناسی متفاوت میکنه. پس من اینجا به ظاهر به جواب سوالم رسیدم و با خودم گفتم این پایان نامه است که فرق کار رو معلوم میکنه. اما ناگهان یه سوال دیگه تو ذهنم ایجاد شد. اونم این که، منِ نوعی قبل از اینکه بخوام ارشد بخونم اصلاً کسی ازم پرسید چه پژوهشی میخوام انجام بدم؟! غیر از اینکه برای مجوز درمان مجبور بودم حتمن دو مقطع روانشناسی بخونم دلیل دیگهای برای ادامه تحصیل داشتم؟! نه، از من فقط علم النفس و رشد و آمار پرسیدن (دروس کنکور روانشناسی) و گفتن تا ارشد نگیری اجازه نمیدیم کار کنی!
حالا با این نظام سنجشی که از شما دروس سال کارشناسیتونو میپرسه و هرکی بیشتر بلد بود میتونه ارشد بخونه چه بلایی داره سر مدرک فوق لیسانس میاد؟!
ببینید من به عنوان یک دانشجوی ارشد خدمتتون میگم که ارشد هیچ ارزش آموزشی ویژهای نداره و این مقطع صرفاً دورهای برای پژوهش هست. دورهای هست که شما باید حوزهی تخصصیای که میخواید توش کار کنید رو مشخص کنید. در نتیجه خیلی مهمه که برای تحصیل تو این مقطع حتمن یک علاقهی تخصصی داشته باشید. مثلن کسی که ادبیات میخونه باید بدونه وقتی میخواد بره ارشد بگیره بر فرض مثال میخواد تخصصی روی سعدی کار کنه. یا کسی که مثل من روانشناسی میخونه باید حتمن متوجه باشه که وقتی میره ارشد میخواد تخصصی روی وسواس کار کنه.
حالا فرض کنید که شما میخواید تخصصی روی موضوع A کار کنید. برای اینکه روی این موضوع کار کنید شما به یک استاد راهنمای معتبر نیاز دارید. دوباره فرض کنید که آقا/خانم فلانی در دانشگاه زاهدان به خوبی روی موضوع A که اتفاقن مورد علاقهی شما هم هست کار کرده و خیلیم فرد مطرح و با سوادیه. خب در نتیجه شمایی که دوست دارید روی موضوع A کار کنید اگر برید زاهدان و با این استاد پایان نامه بگیرید میتونید یه کار فوق العاده داشته باشید. این حالت رویایی هست که در مملکت ما رخ نمیده، معمولن دانشجوهایی که اپلای میکنن و میرن از این روش استفاده میکنن اما ما چیکار میکنیم؟! ما خودمون رو میکشیم که دانشگاه رنک یک کشور بیاریم. چرا؟! چون فکر میکنیم اگر این دانشگاه رنک یک هست پس تمام استاداش هم توانایی این رو دارن که هر چیزی من دوست داشته باشم بتونن کمکم کنن، یا اینکه اتفاق بدتری میفته و اونم اینه که فرد اصلن نمیدونه در مورد چی دوست داره مطالعه کنه و وقتی وارد ارشد میشه سمت علایق استادش کشیده میشه و اساسن هدفش از ارشد شاید خود مدرک تنها یا همون بحث آموزش باشه.
البته هدف من از نوشتن این متن این نبود که به دانشجوها و کنکوریهای ارشد سرکوفت بزنم، من هم یکی مثل خودتونم و تازه وقتی اومدم ارشد فهمیدم اوضاع از چه قراره. هدف من نشون دادن یکی از آسیبهای سیستم پذیرش داشنجوهای این مملکته. در مورد کارشناسی که اصلن صحبتی ندارم، گفتنیها گفته شده. اما راجع به ارشد کمتر کسی صحبت میکنه. جو رقابتی کنکور باعث میشه دانشجوها از حفظ کردن و طوطی وار ارائه دادن فراتر نرن. صرفن انتقاد نمیکنم و در حد خودم راهکار خیلی سادهای هم میتونم بدن، مثلن خیلی راحت دانشگاهها میتونن برنامههای تحصیلی مختلفی رو ارائه بدن تا دانشجوهای علاقه مند برای اون برنامهها به اصطلاح اپلای کنن، مصاحبه بدن و دانشگاهها هم برحسب نیاز برنامههاشون و توان و سواد اساتیدشون دانشجو بپذیرن. ولی اگر با کنکور باشه تر و خشک باهم از فیلتر رد میشن. شاید من رتبهی یک ارشد بشم و موضوع مورد علاقم همون A باشه و برم دانشگاه تهران و هیچ استادی سوادی در زمینهی A نداشته باشه (یا حداقل کمتر از اون استاد زاهدانی داشته باشه) چه بلایی سر من میاد؟! علاقم رو میذارم کنار و میبینم استادم چی میخواد و همون رو ارائه میدم. نتیجهی این نظامِ پذیرش دانشجو، میشه پایاننامههای متعددی که دانشجوهای بیانگیزه فقط جهت رفع تکلیف نوشتن. همین میشه که ما اصلن استادای دانشگاهای دیگه رو نمیشناسیم، و یه استاد تا چارتا حرف سیاسی نزنه و تریبون به دست نگیره (مجید حسینی بر فرض مثال) کسی نمیشناستش. ما اساتید ایرانی از مقاله و ژورنال نمیشناسیم چون اصلن دنبالش نبودیم و تازه اگرم دنبالش باشیم راهش وجود نداره! همه اینا بخاطر اینه که چیز دیگهای همیشه ازمون خواستن و اونم حفظ کردن بوده!
وقتی به نظام آموزشی این مملکت فکر میکنم سرم منفجر میشه، سالی ده ها هزار دانشجو میرن ارشد ولی با چه پیش زمینهای جز کنکور؟! ناامیدم واقعن.