"من یک اورتینکرم" نغمه و زمزمه بعضیا شده. تو اینستا میبینی یکی با ادای روشن فکری میاد میگه " دل منو نمیتونی بشکونی چون من قبلا به همه بلاهایی که میتونستی سرم بیاری؛ فکر کردم و براش آمدم" این یکی از جنبههای منفی اورتینکی یا افراط در تفکرست.
حالا بگم برات داستان رو از زبون یک اهمالکار مخملی و پتو پیچ و لیوان قهوه به بدست. تو این شب یلدایی پاشیم بستنی و تخمه و انار بیاریم بخوریم تا دارم میگم. دیدی اتفاقی بنظرت جالب میاد و شیرینیش زیر زبونت مزه میکنه، مثلا، من عکاسی بلدم. اتفاقی آگهی دعوت به همکاری عکاسی رو دوستم برام میفرسته و این میشه شروع ماجرا؛ تو خودت رو میبینی که داری خیلی خوب مذاکره میکنی. بعضی موضوعات رو احتمال میدی که کارفرما به راحتی نمیپذیره و خودت به حداقل 5 روش متفاوت برای رسیدن به خواستت در ذهنت میگذرونی. بعضی وقتا تو مذاکره فرضی باهم به تفاهم نمیرسید و یهو دعواتون میشه و حتی بلاک و شکایت به دوستت که این کی بود که معرفی کردی و حتی با دوستت هم سرد میشی تا چندوقت، براساس فرضیه دوم شما به نتیجه میرسی و حتی میبینی کارفرمات چقد ماهه چون با همون پایه حقوقی که توافق کردید، تو بجای 6 روز در هفته 3 روز رو باهاشون میبندی! تو فکرت رو باز هم ادامه میدی و میرسی به 2 یا سومین ماه همکاریتون و چون خیلی خوب کار کرده بودی و عکسات با استاندارهای جهانی و زیبایی همخونی داشته از طرف مجلات فشنی و برندهای بزرگ دعوت به همکاری میشی؛ اما مگه مهاجرت به همین سادگیه؟ خانوادم؟ دوستام؟ سرمایه؟ اصلا میدونی بلیط پرواز تا نیویورک چقدر میشه؟؟؟؟
پاراگراف بالا چند دقیقه کوتاه از اورتینکی هست اما ارتباطش به اهمالکاری کجاست؟ اونجا که سرت داغ میشه و خستگی کار نکرده رو احساس میکنی، عضلاتت شل و بیحال میشن. درست مثل همون وقتایی که میگی "دنیا کار دارم، هیچ کاری هم نکردم، تازه خسته هم شدم!" فشاری رو احساس کردی که در دنیای واقعی احتمال به وقوع پیوستنش یک هزارم هست. حالا این خودش شده ملات باقوام بتونی آماده که به دیوار بتونی، که قبلا تعریف کردم، بزنی. این کار اثرش در زندگی بسیار بسیار قویه و اینو میشه در دروغگوها با کیفیت بالا دید اونجایی که اینقدر یک دروغ رو تکرار میکنند که واقعا باورش میکنن.
دیدی آخرش چی شد؟ اینقدر به حاشیه رفتیم تا اصل موضوع محو شد!
حالا علاوهبر خستگی، کلافه از بحث و ماجرا شدی و روزت تموم شد. اگر شانس بیاری و آخر روز از خودت بپرسی امروز من چیکار کردم واقعا؟ پاسخ یک کلمه است: هیچ!
پینوشت مهم: دیروز کلیپی دیدم برای بالا بردن تمرکز در مطالعه؛ راهکار بسیار منطقی و خوبی گفت منم به شما میگم: باید قبل از مطالعه چشم و ذهنمون رو گرم کنیم. چطوری؟ یک کتاب باز میکنیم، چون به اسکرین نباید نگاه کنیم در این مدت، فیلم و تصویر نباید باشد، حاشیه و جینگیل مستون هم قبول نیست؛ حالا بین 3 تا 5 دقیقه فقط سعی میکنیم بخونیم و در متن باشیم! اینطوری به تمرکزمون هم کمک میکنه و این مدت رو از 3 دقیقه به مروز زمان باید به حداکثر 90 دقیقه برسونیم.
نظرت؟