procrastinate girl
procrastinate girl
خواندن ۱ دقیقه·۳ روز پیش

من معتادم!

خیلی سخته شروع کاری برام، اگر بخوام حسم رو تعریف کنم میشه وسط زمستون توی کوهستان باید با دمپایی هیزم جمع کنم و الان زیر کرسی دراز کشیدم؛ همینقدر سخت برای دل کندن از گرمای شیرین کرسی و همینقدر دلهره‌آور از اینکه کی قراره شومینه خاموش بشه. کم کم داره شب میشه و یخبندون، اگر الان نرم تا فردا شاید از سرما زنده بمونم و برم هیزم بیارم... می‌تونم تا فردا تحمل کنم؟ بذارم قبل از غروب برم برای هیزم، آره بهتره....

این دقیقا حس و حال منه برای انجام کاری که خیلی مهمه یا حتی کمی مهمه و یا اصلا مهم نیست اما فوریه. ذهن من تنبل شده، بی‌حال شده، از ترس خسته شدن تجربه نمی‌کنه. فکر شکست براش مهم‌تر و بزرگ‌تر از شکست خوردن شده؛ اما هنوز پر از آرزوهای شیرینه...

لب کلام رو بگم نمی‌خوام وقتی مردم، از دفتر خاطرات و لیست آرزوهام بقیه بگن عههه این چه باحاله، چه ایده خوبی، چرا وقتی زنده بود فلان کارا رو نکرد؟ طفلک اینهمه کار بلد بودها اما بی‌عرضه بود آخرشم تو بدبختی و ذلت جون داد...

تجربه کنیم جنگیدن‌های منو برای شکست اعتیادام؟ نظرت؟ توهم مثل منی یا این مرحله رو رد کردی؟

برای قدم اول برنامه 3ماهم میخوام کنکور شرکت کنم و برنامه 5ماهم گرفتن مدرک تافل.

شکستاعتیاددرمانجنگجوقهرمان
اهمال کاری بزرگ‌ترین دیواری هست که هر نفری می‌تونه باهاش مواجه بشه و من چندین لایه بتونی از این دیوار رو در مقابلم دارم؛ اما خرابش میکنم و ازش پله‌های موفقیت می‌سازم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید