″فائزه″
کوتاه، ساده، معمولی.
نامم را میگویم. تلگرام که یک پلتفورم خارجکی است، تا که رسید به آنجایش که پرسید ?name ، سریع تایپ کردم ″Faezeh″. بعد کمی مکث کردم، فکر کردم، آنوقت backspase زدم و نوشتم ″فائزه″. نمیدانم شاید کمی از آن حمزهی بالای حرف ″یـ″ اش بدم میآید. یک حرفِ عربیِ اجنبیِ زشت. شاید کلا دوست نداشته باشم که اسمم عربی باشد. آن هم تازه با یک نشانهی ملموس و کاملا مشخص به نام حرف ″ئـ″ در شکمش، که بیشتر از قبل نشان از ایرانی نبودنش بدهد.
نوشتم ″فائزه″. با اینکه وقتی اینگونه نوشتمش، ″ئـ″ وسط شکمش دوباره شروع میکرد به خودنمایی. اما خب... نوشتمش. همانگونه که هست. نه برای اینکه به این زبان یا آن زبان بودنش مرا کس دیگری کند. و نه برای اینکه آنگونه بیگانه بشوم. فقط میخواستم که خودم را بیشتر در حروف نامی که با آن در یک فضای مجازی شناخته میشوم جا کنم. همان منی که برای اولین بار در کلاس اول یاد گرفتم اسمم را بنویسم. منی که ابعاد وجودیام اینگونه با چیزهایی که خودم انتخابشان نکرده ام، پیوند خورده اند. و منی که میخواهم هر لحظه را صرف بودن همانی کنم که هستم، نه چیزی که شاید بهتر بود اگر باشم.
نوشتمش. حتی با وجود نقص مادرزادی که در میان شکمش خودنمایی میکرد. اما اینگونه بیشتر شبیه من بود. شبیه وقتی که مادرم از آشپزخانه صدایم میکند ″فـائـــزه″ و من از اتاق میگویم ″بـــلـه″. شبیه وقتی که بین جمعیت، وقتی حواسم نیست، کسی میگوید ″فائزه″ و من سر میگردانم تا صاحب صدا را پیدا کنم. پس همینگونه مینویسمش. کوتاه، ساده، معمولی. گاهی وقتها آدم حتی اگر کوتاه و ساده و معمولی باشد هم بهتر است خودش باشد. بهتر است به زندگی بابت بودن یک حمزه بر سر یکی از حروف اسمش اعتماد کند. و بعد شاید بهتر باشد به تقدیرش اعتماد کند، بابت تمام حمزههای حروف سرنوشتش که ترجیح میداد آنجا نباشند.
من خودم را با تمام چیزهایی که زندگی مرا به آن پیوند داد، میپذیرم. همانگونه که هست. حتی اگر به قبول یک سرنوشتِ از پیش نوشته شده متهم شوم. میخواهم غرق در تمام چیزی باشم که هستم، و غرق در تمام چیزی که زندگی باعث شد من را با آنها تعریف کنند. میخواهم درست در همان لحظهای که محکومِ بیچون و چرای تقدیرم هستم، خودم باشم. آنگونهای که حتی تقدیر هم نمیتوانست بنویسد.