همان روز اولی که خدا هرچیزی را خلق میکرد،هر چیزی را به دیگری مربوط قرار داد.
هوا را به درخت،درخت را به خاک،ماهی را به آب،آب را به باران،باران را به دریا،کره ی زمین را به جو،صخره و سنگ را به زمین،گل را به ساقه وریشه اش....و انسان را به انسان مربوط کرد؛و انسان را مسئول هرچیز کوچک و بزرگی که بهم مربوط بودند قرار داد.
شاید روزی که خدا داشت تقسیم مسئولیت میکرد ؛سخت ترین مسئولیت شیرین را مسئولیت انسان ها نسبت بهم قرار داد و درنهایت این زنجیرمتوالی مسئولیت را به خودش وصل کرد که بدانیم در نهایت به خودش بر میگردیم.
اگر خیلی بی رحمانه تمام کائنات را کنار بگذاریم وتنها انسان را مسئول انسان بدانیم و از مسئولیتمان در برابر بقیه ی چیزها شانه خالی کنیم بازم هم مسئولیت سنگینی داریم.
ما آدم ها به هم مربوط و مسئولیم.
مسئول بودن یعنی مراقب بودن.
مراقب بودن یعنی کاری که شازده کوچولو با گل سرخش میکرد، البته نه وقتی که گلش را در سیاره اش رها کرد و رفت.
آدم های مربوط به هم ،برای هم غصه میخورند،شادی میکنند،اشک میریزند،میخندنند...(این یک تعریف معمولی از آدم های مربوط ب هم است)
وقتی که تکلیفمان با ادم های اطرافمان روشن باشد میدانیم به چه کسی بیشتر مربوطیم و به چه کسی کمتر.
در نهایت همین ادم های خیلی مربوط میشوند کسی که روحمان با روحشان تلفیق شده و روح مشترکمان در بدنهایمان آرام و قرار گرفته است.
ادم های مربوط یک جور رابطه خاصی بینشان برقراراست،میتوانند تمام روز باهم حرف بزنند بدون آنکه باهم صحبت کنند.
آدم خیلی مربوط یک چیزی فراتر از soulmate است.حتا فراتر از همه چیز و همه چیز،وصف ادم های مربوط درکلام نگنجد و چه بهتر که نمیگنجد که فکر میکنم حرف زدن درباره ی آن از کیفتیت ادم های مربوط زندگیمان کم میکند،و اگر خیلی حرف ها ناگفته بماند بهتر است.
(آدم یا آدم های مربوط به شما، که حین خواندن این مشوشات ذهنی به ذهنتان خطور کردند ادم های درست و دقیقا مربوط زندگی شما هستند ؛آن ها را در قلبتان نگه دارید)