ویرگول
ورودثبت نام
Purple mind :)
Purple mind :)
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

هم اتاقی جدید

امیدوارم هیچ وقت به مامانم نگید این عکسو دیدین:)
امیدوارم هیچ وقت به مامانم نگید این عکسو دیدین:)


اسفند سال۹۸خونه رو عوض‌کردیم وبه خونه جدید اومدیم.اصلا هم دل کندن از خونه ایی که ۱۹-۲۰سال توش بودم سخت نبود.همونطور که به اونجا تعلق خاطر نداشتم تا امسال هم که یک ساله شدن خونه جدیدمونه تعلق خاطری نداشتم،که به لطف کرونا و قرنطینه و توخونه موندن به اجبار،بااین خونه دوست شدم.

این خونه جدید سه خوابه ست.

بذارید اول اینو بگم،من دوتا خواهر دارم،یعنی۳تاییم.

من خواهر بزرگم،زهرا وسطی،مبینا کوچیکه.

(همونطور که واضحه هیچ قاعده و ریتم خاصی نداره اسم ما۳تا،فاطمه،زهرا،مبینا)

اختلاف فاصله سنی ما۳ساله،۷۷و۸۰و۸۳.

زهرا طراحی دوخت میخونه،ازهمون اول با من و مبینا فرق داشت ومعتقد بود رشته های نظری به هیچ دردش نمیخورن،بخاطر رشته ش کلی خرت و پرت داره،مانکن،چندتا ارشیو،رگال لباس،چرخ خیاطی ،وسایل طراحی....وبخاطر همینا قرارشد که تنهایی یه اتاق داشته باشه.

در نهایت منو مبینا تویه اتاق.آه...واقعا بودن با مبینا سخت و آسون بود?یه روز دوست بودیم یه روز دشمن.از همین روابط خواهر برادری ایی که خودتون بهتر میدونین.

واز بزرگترین دعواهامون هم اتاقی بودنمون بود،چرا به وسایلم دست زدی؟چرا لباستو انداختی اینجا؟چرا کتاباتو اینجا ریختی؟چرا تختتو جمع نکردی؟و.....

اخرین دعوامون بر میگرده به جمعه،وضعیت اتاق بالای متن ضمیمه شده.

دیگه خواهر وسطی صلح‌جو ،دیشب به مبینا پیشنهاد داد بره تواتاق اون،وخودش بیا تو اتاق من.

ومن حقیقتا دلم گرفت از این پیشنهاد:(فک نمیکردم دلم حتی برای اون جنگ و دعواها تنگ بشه.درسته تو یه خونه اییم ولی هم اتاقی نیستیم.

امروز باهم یه چیزی شبیه قولنامه نوشتن ومبینا ذکر کرد که اتاقو با من به زهرا واگذار میکنه.وسایلاشونو جابه جا کردن وخونه از صبح تا حالا تو صلح بوده.

ومن به روزی که قراره ما ۳تا از هم جدا بشیم

(:(

هم اتاقی۳خواهرجنگ وصلح روابط خواهر برادری
‎خسته از فضای پر زرق و برق توییتر واینستاگرام و شاکی از فضای محدود آنها در نوشتن تراوشات ذهنی،به اینجا پناه آورده ام:)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید