ویرگول
ورودثبت نام
Purple mind :)
Purple mind :)
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

ولی او 22 سالش بود...

خیال میکرد شب گذشته میتواند زودتر از شب های قبل بخوابد . به ریمایندر گوشی اش دهن کجی کرد و گفت میتواند قبل از 12:30 شب هم بخوابد.

تا ساعت 3 صبح پلک نزد و صفحات بی محتوای اینستاگرام را بالا پایین کرد و گاهی به سقف زل زد...و فکر کرد و فکر.

با طناز کمی در باره ی حس بعد از قهر کردن حرف زد...همان حس خجالت نا خوشایندی که بعد از آشتی کردن مثل کنه به آدم میچسبد و نمیگذارد آدم مقابلت را مثل قبل دوست داشته باشی...قهر فاصله ها را 100 برابر میکند؛ آن هم در وضعیتی که همینجوری همه از هم دور هستند.

به سقف زل زد و به سقف زل زد. از متد همیشگی اش استفاده کرد. پاک کردن صورت مسئله! به همین سادگی و توانست بخوابد.

صبح به سختی از خواب بیدار نشد...سر میز صبحانه جواب صبح بخیر پدرش را نداد و به تکان دادن سر اکتفا کرد و پدرش قربان دختر بداخلاقش رفت.

اتفاقا اصلا بداخلاق نبود، فقط لود نشده بود...عادت به 3 نصف شب خوابیدن نداشت مگر در موارد خیلی خوشحال و دوران pms ش.

ساعت 11 صبح نوت گوشی اش را باز کرد و حالش را اینگونه شرح داد:

{

یه حالت گیجی خوشایندی دارم... مغزم مثل ماشینه تو دنده ست و دارم به زور هولش میدم....یه کرختی مطلوب که باعث میشه بخندم ( بعد از تایپ کردن این جمله لبخندی سرخوشانه صورتش را پشاند)

مثل برگ درختای سرشاخه که زیر آفتاب لم دادن، شدم. هر از گاهی یه نسیمی مجبورشون میکنه غلت بزنن و برگا در حالی که دارن خودشون رو لوس میکنن توی باد تکون میخورن

}



دلش برای خودش سوخت، بدش نمی آمد خودش را بغل کند، ولی خودش در بغل خودش جا نمیشد...برای اتفاق غیر مهمی کمی عزاداری کرد، دلش خواست مثل بچگی ها وقتی برای کسی قیافه می گرفت، بیایند و نازش را بکشند و قربان صدقه اش بروند.

ولی او 22 سالش بود، کسی حوصله ی کشیدن ناز او را نداشت...توقع فرشچیان، بهمن محصص یا ونگوگ و داوینچی را نداشت، او به یک نقاش مبتدی هم برای کشیدن نازش قانع بود...

خوشبختانه طناز را داشت...او گاهی نقاشی میکشید...به قابی که طناز برای تولد 20 سالگی اش کشیده بود لبخند زد...

قهرنقاشیناز کشیدن
‎خسته از فضای پر زرق و برق توییتر واینستاگرام و شاکی از فضای محدود آنها در نوشتن تراوشات ذهنی،به اینجا پناه آورده ام:)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید