Purple mind :)
Purple mind :)
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

پاتوق ما

یادمه۶-۷سال پیش که وبلاگ نویسی رو بورس بود منو و ساره که رفیقه گرمابه گلستان هم بودیم و از اول دبستان باهم بودیم، اول دبیرستان بودیم که که باهم یه وبلاگ زدیم...باهم فکری هم،اسم وبلاگ انتخاب کردیم،قالب وبلاگ،اسم نویسنده،تعیین ادرس وبلاگ،محتوا و...کلی چیزایی که یه وبلاگ به روز میخواست.

۲-۳تااز همکلاسی هامون هم خیلی کمکمون کردن.

اونجا هم یه حالت سیستم فالو و اینا بود ولی اینجوری که وبلاگایی که دوستات بودنو ادرس پیجاشونو تو یه باکس میذاشتی وکسایی که میومدن وبلاگت اونارو هم یه سری میزدن.

نمیدونم چجوری شد که یه وبلاگ پیدا کردیم به اسم *پاتوق*ما.

خیلی از وبلاگ ما خفن تر بود.بازدیداشون،تعداد کامنتاشون،لایک و دیس لایکاشون،تعداد کاربرای انلاینشون،نویسنده هاشون،پستاشون؛اصلا همه چیشون.

ولی خیلی خاکی بودن،نویسنده هاشون خودشونو نمیگرفتن،اصلا قدیما اینکه کسی خودشو بگیره مد نبود،وبلاگ اونا خیلی تو چشم بود ولی باهمه مثه رفیق بودن،صمیمی و باحال.

ماهم شدیم دوستاشون.

اسم سه تااز نویسنده هاشون یادمه،مسیحا،نگار،سعید،بیشتر بودن من فقط این سه تارو یادمه.

فک کنم اولین کراش زندگیم مسیحا بود،اصلا تا قبل اون من فقط اسم مسیح شنیده بودم،مسیحا خیلی باکلاس تربود.

ما هیچ وقت عکساشونو ندیدیم،یعنی کلا عکس گذاشتن هم خیلی مرسوم نبود.

ولی من همیشه مسیحا رو خفن تصور میکردم،کم مطلب میذاشت،یه سیس خاصی داشت،مغرور میزد یکم،کامنت دخترا رو خیلی مودب جواب میداد واز اونورم خیلی باحال بود.

ولی سعید یه مدل دیگه بود،یه دختر رو میخواست.خیلی جفنگ تر بود و همش مسخره بازی در میاورد باماهم خیلی خوب بود.

نگار؛مهربون ترین بود،وقتی مینوشت انگار مهربونی رو با سرنگ تزریق میکرد تو پوستت.مثه مامانا بود.

واقعا هم مامان بود،یه دختر ۶-۷ساله داشت.

کم کم وبلاگ نویسی کمرنگ شد،وایبر و واتس اپ اومد روی کار.همه وبلاگامونو ول کردیم.

گاهی میرفتیم به وبلاگمون سر میزدیم و یه پست میذاشتیم و اولین وبلاگی که چک میکردم پاتوق ما بود.

اوناهم پخش و پلاشده بودن،همه رفته بودن وفقط سعید مونده بود،حتی یه پست گذاشتن و‌گفتن دوباره فعالیتشونو شروع میکنن،شروع هم کردن ولی مسیحا نبود،یادم نیست چرا ولی دلیلشو بهمون گفتن.

از سرگیری وبلاگشون خیلی طولانی نبود،دوباره رو به انحطاط رفت:(

ودیگه از پاتوق ما فقط یه قالب وبلاگ مونده بود.سوت وکور.

چندوقت پیشا بعد سالها رفتم به وبلاگمون سر بزنم،مثه این که میهن بلاگ یه قانونی داره مبنی براینکه اگه دارنده وبلاگ یه تایمی فعالیت نکنه وبلاگ از دسترس خارج میشه،وبلاگ ماهم نابود شد.

منِ خوش خیال فک میکردم اون وبلاگ میمونه تا پستاشو برای بچه هام بخونم:(

وقتی دیدم وبلاگمون نیست،رفتم تو بلاگفا یه وبلاگ زدم،اسمشم یه purpleداشت یادم نیست دقیقا،همه اطلاعاتم یه جا نوشتم که یادم نره، که وقتی از همه جا خستم اونجا بنویسم.

یه پست گذاشتم ودیگه نرفتم سراغش،این ماجرا برای۳-۴ماه پیشه ومن تمام اطلاعات وبلاگ جدید و گم کردم.ولی خیلی ها هنوز وبلاگ نویسیمی کردن و این حس خوبی داشت برام.

خداروشکر ویرگولو حمیده برام پیدا کردم وگرنه دق میکردم،حمیده همیشه فرشته نجاته.

امروز خیلی اتفاقی یاد پاتوق ما افتادم،واقعا پاتقمون بود تو وبلاگا:))

نمیدونم چرا دلم خواست پیداشون کنم،سعید،نگار،مسیحا.ولی هیج نشونی ایی ندارم.

یعنی حالشون چجوریه؟چیکارا میکنن؟هنوزم مهربون و خاکی ان؟

شما تاحالا وبلاگ پاتوق ما رو دیده بودین؟یامثلا خودتون از نویسنده هاش نبودین؟:)

پاتوق مامسیحاوبلاگ نویسی
‎خسته از فضای پر زرق و برق توییتر واینستاگرام و شاکی از فضای محدود آنها در نوشتن تراوشات ذهنی،به اینجا پناه آورده ام:)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید