شعر زلزله قشم

#شعر_زلزله
*واِذا زُلْزِلَت الاَرضْ زِلزالَها، من دودلفین بِدیدم که چنان سنجاقکی مَسخ در باد است،
*و به لَرزه بازار با آن عظمت، که تو گوئی همان آدمکِ مست در باده است...
*من همان لَرزی بگویم، که به وَعده ی یَمینَش، هَمچو آن روز قیامَتی در یاد است،
*و تو گَر آنجا نباشی و نَبینی، سُخَانَم را چُنین اِنگاری، هَمِگی چَرت و بَسی یاوه است...
وَاِذا اَخرَجَت الاَرضْ اَثْقالَها، من زمینم را بدیدم که به دورِ سَرَم در چَرخش است،
*منِ انسان زِ رَبِّ خود بپُرسم؛مالَها؟! نَکُند این بَرّت، بهر دیگری جُز شَمسَش در گَردِش است...
*من در آن روز خدایم را بدیدم، و سپس فرشته ی مَرگَش را، که به انگُشتِ بَدَش جانم اشاره است،
*و چنان جیغ و فریاد به گوشَم بِزند ، که بگفتم لابد این همان صور اصرافیلی، که به قرآن مجیدش نامش اشاره است...
*شیشه های تَکیه داده، بَر دَرِ نمازخانه، همچو یاقوت ها فرش زمین است،
*من چنانی دیده هایم را بگویم شاعرانه، آن دمی که اشکهایم دانه دانه، همچو الماس ها پخش زمین است...
ادامه دارد...
.
...................................................................
،(ببخشید این شعر هم بیت هاش ناقصه چون به دفترم دسترسی ندارم و فقط اون بیت هائیش که یادم میاد رو مینویسم)
.
.*instagram@imshirvash
*What's app
https://vrgl.ir/aWJ1p
Http://shirvash.blogfa.com/post/4
Http://shirvash.blogfa.com/post/10