بسمالله الرحمن الرحیم
طیکردن طول و عرض سالن مطالعه، بدون هیچ هدفی، ساعت ۲ بامداد، چندان حوصله سربر نیست وقتی دنداندرد باشی. چهل و سومین بار است که دور میز میچرخی و امید داری در دور بعدی، درد ساکت شود اما... درد ادامه دارد. شاید بیجهت نیست که درد و دندان هم از نظر لفظ و هم از نظر معنا به هم شبیهاند. درد یعنی دندان و دندان یعنی درد!
بعد از سالها دوباره این دشمن عمیق از دهانم سر درآورد. چرا عمیق؟ چون تا نرسد به لایههای زیرین دندان، هیچ نشانی ندارد و یک دفعه مثل دلفین از دل اعماق دهان دور میگیرد و شیرجه میزند بیرون. درست در همین زمان، دست میاندازد، یقهات را میگیرد و تو را از دلِ خواب عمیق بیرون میکشاند. درست در همین لحظه است که میفهمی دیگر در جهان هیچ دوستی نداری. حالا، همه دشمن هستند!
میخواهم بخوابم اما خواستن، توانستن نیست. هنوز زیر پتو هستم و پهلو به پهلو میشوم تا شاید به کمک خواب، بر دنداندرد غلبه کنم. در حسرت این پیروزی، آرام از زیر پتو بیرون میخزم. خودم را به انتهای تخت میکشانم. غیژژژژژ... تخت فلزی هم تعجب میکند که چرا اینوقت شب من بیدار شدهام. از نردبان پایین میآیم و روی زمین سفت میایستم. میتوانم جهان را در یک کلمه خلاصه کنم: درد! قطعا در جهانِ دردها، درمان یعنی سعادت[۱]. در جستوجوی سعادت خودم را به دربِ اتاق مطالعه میرسانم. تق تق! سعادت خانه است؟ کسی در اتاق نیست. روی پای خودم نیستم. دشمن جولان میدهد و حریف میطلبد و منِ ساده به مصافش میروم. میخواهم در میدان فریاد بزنم، رجز بخوانم، چند میز و صندلی خرد کنم، اما فقط در سکوت قدم میزنم و به سمت دشمن میروم. بدون روحیه راحت شکست میخوری. با مشتهای گره کرده دور اتاق راه میروم. فریادهایم را در گلو خفه میکنم. دور میزها میچرخم. گاهی مینشینم و به این فکر میکنم که آیا زمان در حال گذر است یا من درون یک فیلم در سکانس دنداندرد گیر افتادهام؟ خوشبختی اینجا نبود. در را باز میکنم. احتمالا مثل سکانس معروف فیلم میانستارهای، دوستانم ۳۷سال پیرتر شدهاند. اذان میگویند. به سختی وضو میگیرم و با سرعت نماز میخوانم. در به در دنبال یک قرص مسکّن به همه رو میزنم. سعادت من در یک عدد قرص دیکلوفناک بود... دشمن از مواضع خود، آرام آرام عقبنشینی میکند. انگار هیچچیز رخ نداده...[۲]
واردشدن به ادارهای در تهران دست خودتان و خارجشدن از آن، دست بروکراسی که نه، دست خداست! در پروسه درمان اولین سوال این است:
+ بیمهتان چیست؟
-آزاد حساب کنید.
نوبت را میگیرم و مینیشینم روی کاناپه قرمز وسط سالن. صدای ضبطشده میگوید: شماره ۱۲۸ به تشخیص دو. من ۱۳۱ام. بله! حالا ۱۳۱جزئی از هویت من است و من باید با این بُعد هویتی جدید که بروکراسی عزیز برایم ساخته، روند درمان را طی کنم. شمارهها یکی یکی طی میشود تا ۱۳۱. اتاق تشخیص دو همان بغل است و آقایی که نه میدانم کیست، چه تحصیلاتی دارد یا در کدام دانشگاه درس خوانده، منتظر من که نه، منتظر شماره ۱۳۱ است که من را میبیند. زیر لب سلامی میدهم و مینشینم. کاغذ نوبتم را میدهم. نگاهی میاندازد:
+بیمهتان چیست؟
ـ ندارم!
+ خب مشکلتان چیست؟
چوب بستنی را برمیدارد و به من نزدیک میشود. کمی به دندان هایم نگاه میکند. آبسه را ندیده. با دست نشانش میدهم.
+ خب، آهان.
چوب بستنی را در سطل آشغال میاندازد. با دکمههای صفحهکلید سر و صدا راه میاندازد. کاغذی از دستگاه چاپ بیرون میآید. بنشینید تا برای عکس صدایتان کنند.
ـ ممنون.
به همان جای قبلی بازمیگردم. کاناپه قرمز، صدای پیج شمارهها، مردم، غلغله. در صف که بایستی، زمان کندتر از همیشه پیش میرود، همهچیز بیش از حد معمول طول میکشد و انسانها آرامتر کار میکنند و ناگهان نوبت به تو میرسد. رسیدن به مقصود بعد از انتظار، لذت دارد. چه انتظار واقعی، چه آنی که بروکراسی برساخت کرده. شماره ۱۳۱ به رادیولوژی. عکاس بعد از تنظیم دوربین از اتاق بیرون میرود. در آرام بسته میشود و لحظهای بعد باز میشود. بخش بعدی تشخیص است. باز فرایند حل شدن در ساختار بروکراسی تکرار میشود. روی صندلی مخصوص دندانپزشکی میخوابم. دکتر میآید:
+ باز کن!
کمی به عکس نگاه میکند. کمی هم تا آرنج داخل دهان من میرود. ۴ عدد ترمیم و ۱ عصبکشی مینویسد. مرحله بعد اتاق ۹ است. سپس، همان که میدانید. برای ۴۰ روز بعد نوبت عصبکشی میدهد و من بیرون میآیم. نمیدانم از این نوبت دیر ناراحت باشم یا خوشحال باشم که از زیر یوغ بروکراسی خارج شدم!
وقتی با سر رویی مثل جنگل آمازون، چشمانی اناری و صورتی که به کدو میماند، بیرون میروی، واکنشها عجیباند. بعضیها روراستاند، بعضی میگویند: عجب!، برخی ناراحتند و عدهای واقعا در تکاپو برای بهبود شما هستند. وقتی آدمی از دسته اول به تو برخورد میکند، در تلاش است با صراحت هرچه تمامتر اعلام کند که بمیری هم هیچ اهمیتی ندارد! معمولا با سلام، خوبی شروع میکنند. البته بیشتر با چشمهایشان حرف میزنند. با زبان میگویند چه خبر؟ به ما محل نمیدهی؟! با چشم میگویند: از اینکه چند وقت در مسیرم سبز نشدهبودی، مسرور بودم. دسته دوم نیز همینطور شروع میکنند، اما این را هم میپرسد که چرا دهانت ورم دارد. بعد از توضیحی کوتاه شروع میکند به گفتن از بدبختیها و ناکامیهای بزرگش در زندگی که اتفاقاً دنداندرد در مقابل آنها چیزی نیست. این دسته از دسته روراست هم غیرقابل تحملترند. دسته سوم همیشه ناراحتند. مهم نیست چرا، فقط ناراحتند. این ناراحتی ممکن است از درد دندان شما نیز باشد. همین که دلسوزی میکنند کافیست. دسته آخر برای شما میمانند!
+ باز کن، آهان، بیشتر، بیشتر.
یک انسان معمولی اگر آمپول بیحسی را از زاویهای غیر از پایین ببیند، بیهوش میشود[۳] اما دندانپزشکان عزیز از آن برای بیحسی استفاده میکنند. بعد از آبکششدن گونههای شما مانند انیمیشن تام و جری، تازه ماجرا آغاز میشود. البته از حق نگذریم آمپول بیحسی در حد و اندازهی قد و قوارهاش ظاهر میشود. یک عدد مکنده هوا برای بیرون کشیدن خون و آب دهان، یک عدد نانو پیکور، آبپاش و مینی فِرِز تقریبا ابزارهای اصلی دندان پزشکی هستند. در ترمیم از نانو پیکور استفاده میشود. به طوریکه قسمتهای پوسیده را میتراشد تا کاملا از بین بروند. اما فرایند عصبکشی به این سادگی هم نیست. یک خطیاش این است که دکتر عصبهای دندان شما را میسوزاند و شما دیگر از ناحیه دندان عصبکشی شده، هیچ حسی ندارید. این یک خط بیش از یک ساعت طول میکشد. نانو پیکور کل سر شما را میلرزاند و صدای مینی فرز تا ابد در گوشتان خواهد ماند. اما در انتها شما به بهشت میرسید... البته من پیش از همه اینها عمل تخلیه آبسه را انجام دادم. این عمل همان مرگ و برزخ است. وقتی دکتر برای انجام یک عمل از شما رضایت کتبی میگیرد، کار جدیست. درست مثل آخرین ثانیههای عمر که دیگر میفهمی این تو بمیری از آن تو بمیریها نیست! میگویند در برزخ انسان اصلاح میشود. دکتر محض احتیاط چهار، پنجتایی بیحسی میزند. یکی را هم مستقیم در آبسه که همان گناه کبیره است. چشمان من از درد سیاهی میرود، چه میشود کرد؟ پاکشدن از گناه، سختی دارد. یک زخم روی آبسه ایجاد میکند و دو دستی با آخرین توانش آبسههای من را فشار میدهد. روح باید از گناه تصفیه شود. عمل کمتر از ۱۰دقیقه طول میکشد ولی میگویند در آن دنیا هر روز معادل ۵۰.۰۰۰ سال است!
خدایا! حتی نتانیاهو را به درد دندان مبتلا نساز! دنداندرد یک درد معمولی نیست. دنداندرد قطع به یقین، از عذابهای جهنم است که خدا برای هشدار به اهل زمین، در دنیا وارد کرده! ابتلای به دنداندرد یک درد است، خلاص شدن از آن دردی دیگر...
[۱] به قول شکسپیر: «هیچ فیلسوفی تاکنون نتوانسته دندان درد را صبورانه تاب بیاورد.»
[۲] مراحل دنداندرد:
شوسه: زمانیست که درد تازه شروع به ابراز میکند. کلمهای فرانسوی به معنای جاده غیر آسفالته که بر خلاف معنای لفظی مراد همان قسمت آسفالت آن است. در این مرحله فقط مُسَکن یا درمان کامل درد را ساکت میکند.
خلسه: بعد از آسفالت اولیه، خلسه از راه میرسد. درد مانند ماده مخدر فرد را در خلسه فرو میبرد. در بازههای زمانی یکسان، درد به اوج میرسد و دوباره فروکش میکند. در این مرحله خواب ممکن اما کار غیرممکن است.
تلواسه: تلواسه همان خلسه به توان دو است. مسکن دیگر کارساز نیست.
آبسه: در نهایت تلواسه به آبسه شدید ختم میشود. لثه دندان عفونت و ورم میکند. با گذشت زمان این عفونت به بخشهای دیگر دهان سرایت کرده و قسمت بزرگی را درگیر میسازد.
[۳] به عکسهای درون اینترنت مراجعه کنید.