نقدی بر فیلم علفزار اثری از کاظم دانشی
این فیلم برگرفته از داستان های واقعی است و از جایی آغاز می گردد که بازپرسی در میانه پرداختن به یک پرونده ی چالش برانگیز ، درگیر پرونده ای دیگر با موضوع نزاع در یک باغ می شود . با ورود یک شاکی دیگر به اتاق بازپرسی مشخص می شود که مسئله فراتر از یک درگیری و چاقو کشی است . افرادی به این بهانه که حاضرین در باغ به صورت مختلط با هم در استخر بودند وارد باغ می شوند و پس از قمه کشی به سه زن حاضر در باغ تجاوز می کنند . شهردار ، پدر شوهر یکی از سه زنی است که در آن باغ به همراه شوهرانشان حضور داشتند . او در تلاش برای سرپوش گذاشتن بر این واقعه و حفظ آبروی خود است . فیلم بر پایه ی یک نگاه بی طرفانه نسبت به مست بودن و شنای آن ها در استخر ادامه می یابد .
در طول فیلم ، بیننده با سه شخصیت موسوم به حاج آقا آشنا می شود اما به همان اندازه که حاج آقای شهردار دنبال سرکوب این اتفاق و شکایت عروسش بود ، حاج آقای بازپرس در تلاش برای احقاق حق قربانی بود . این تنوع در خانواده های آسیب دیده نیز وجود دارد . یعنی داستان بین زن شاکی که زندگی سالمی داشته با کسی که از پیش دچار فساد اخلاقی بوده تفاوت قائل می شود . همین تنوع و نگاه واقع بینانه به ماجرا فضای را از آه و ناله ی اضافه دور کرده است . تلاش شایان کارگردان برای کلیشه شکنی و تنوع شخصیت ها قابل تقدیر است اگرچه در برخی موضوعات اسیر همان کلیشه ها و حرف های قدیمی شده است . کلیشه هایی مانند زن چادری متعصب یا فقیر.
شخصیت ها طوری طراحی شده اند که هر یک مخاطب را در زمان کوتاهی به داستان زندگی خود ببرند . رابطه ی علی و معلولی رفتار و اثر رفتار هر یک ترسیمگر شخصیت و داستان آن ها است . مانند استیصال زن فاسد هنگامی که خود را در معرض رسوایی می بیند و آشفتگی و سرخوردگی زنی که به اجبار پدرش از حق خود کوتاه می آید و شکایت نمی کند . از لابه لای – می توان گفت – تمام شخصیت ها نماینده ای از سبک زندگی های موجود در فرهنگ ایرانی بیرون آمده که به فیلم مانند یک تابلو نقاشی رنگ می پاشد و از سیاه و سفید بودنش جلوگیری می کند .
اینکه تو مخاطبت را قریب به دو ساعت با خودت همراه کنی اما نگذاری با حال گرفته و لب و لوچه آویزان از سالن سینما بیرون برود نکته مهمی است که مشابهش را سال ها پیش در فیلم یتیم خانه ایران دیدم . در پایان داستان هیچ کدام از قهرمانان نه میدان را خالی می کنند و نه از میدان به در می شوند . این فیلم به تصویر کشیده شدن حرف هایی است که ما در این روزها خیلی می شنویم و آتش خشممان برافروخته تر می شود و شاید در تمام مدت منتظر پایان کلیشه ای هستیم که در ذهنمان ته نشین شده . این پایان متفاوت نه تنها بیننده را شگفت زده بلکه حس امید را هم به او تزریق می کند .
من نمی دانم که تعریف دقیق سیاهنمایی چیست و اینکه آیا اجازه داریم به همه چیز برچسب سیاهنمایی بزنیم یا خیر ؟ اما این را می دانم که یک فیلمساز فارغ از چیزی که به نمایش می گذارد باید متعهد به واقعیت باشد و این فیلم به نظر من یکی از متعهد ترین فیلم ها به واقعیت جامعه ایران است . این فیلم به من نشان داد که می توان با مسائل حساس منطقی برخورد کرد و آن ها را با واکنش های تند احساسی در نیامیخت . آینده سینمای ایران نیازمند فیلمسازان متعهد و امین است .