خلاصه ای از شعر سوژه جانم
*سوژه شد چشمت باز، از برایِ من و اشعار دلم، ای ماهم... سوژه أن زیباروئی که کج کرده به بازار راهم...
*سوژه شد قلبم وقتى,اين دو چشم آسيائى خودم را من به چشمانِ غربىِ غريبَت بِديدم...سوژه جانم بى تعارف,جفت پا صاب اختيارى بنهى,بر دو ديدم...
*سوژه آنيست كه وقتی باشد، دل بى دفاعِ ما را, چو چنگیز به غارَت ببرد... سوژه آن كشورگشائى باشد که به يک ذره از آن سياسَتَش، دل ما را به اسارت ببرد...
*سوژه از قَدّش چه گويَم, قدِ رعنايى كه همچون سَرو باشد... سوژه سروم كه همه عالم بديده, چه نيازش به تعريفم باشد...
*سوژه آن است که بِتابَد، با شُعاعِ صورتِ خورشیدش، بِدِلم گرما دهد...سوژه جان درعَجَبَم، که چطور دُلفینی این همه زیبائی به خود جای دهد...
*سوژه از بهر تو آیم به بازار امروز، ورنَه اینکه خریدم باشد...سوژه جانم بخرم من نازت،من همانی ک خریدار نازت باشد...
*سوژه آن که با دو چَشمِ نازَش، دل فَریبد و بیفتد پایش... سوژه جانم نکند تیری زنی، که به یک باره بمیرم پایش...
*سوژه آن دخترکِ خوشحالی، که همه ى بُرکه و رختِ تنش گلد
*سوژه آن دخترکِ خوشحالی، که همه ى بُرکه و رختِ تنش گلدار است...سوژه آن مُشکِ تَنی، که همه رایحه اش را به مشامم بِسان ِفردوسِ خدا است... مشامم بِسان ِفردوسِ خدا است...
*سوژه جانم را چناني بدنبالش روم كه خجالت را عرق كرده به سانِ آب رويَم...سوژه جانم تو كه چشم هيز بازارم بديدى, مگرت قصدت چنين است ببرى آبرويم...
*سوژه جانم هنوز اسمت ندانم, من كه خود نيز هنوز از ديدنت نيمه جانم...سوژه جانم تو چرا روزه سکوتى, کمى از خودت بگو اى نيمه جانم...
*سوژه جانم كه لب را بگشود دل من بس لرزيد, إنگار ک نواىِ آسمان است...سوژه جان شرمنده مارا ببخش, من بايد بروم, انگار كه كنون وقت نماز است...
+تمام اشعار این صفحه بصورت خلاصنویسی و بریده شده از شعر اصلی، گذاشته شده. Virgool.io/@shirvash
instagram.com/imshirvash
wa.me/c/989056275586