شعر محمد جان «بزودی»...
.
*داغِ آن زاده عَمو، خاله زا را که نَگو، آن چِنانی بِمانَد زِدِلَم، که گِرِفته نَفَسَم،
یاد باد آن روزها، شبها را به کِنار، که همه پاره تَنان را اینچنین جَمعَند به دورَم...
*او که اِفلیجی بود، ولی سرتاسَرِ آن وجودَش را چُنان هوشی بود، که خدادادی بود،
او که دِل رَحمی بود، همه ی دوستان را از وجودش خود دَرسی بود، همچو حَدّادی بود...
.بزودی...
.@Virgool1
.
.
.تقدیم به روح پرفروغ بهشتی پسرعموی عزیزم، محمد شیروَش
.
.بزودی...
.
.
.@Virgool1
.
.@imshirvash
.
.
.