کوروش «باران»
.
*باز باران بارید،باهمه نیکو بَدَش یادم آرَد کورِشَم را،،،
سیزده روز بزرگتر بود و خود همین نَحسی اش بگرفت دامَنَم را...
.
*باز باران و یاد ایامی که قدمی را وجب میکردیم زیر باران شهرمان را،،،
و همان شهری که اگر او را درونش نبینم، آروزویم شود ویرانیش را...
.
*باز من ماندم و تنهایی، قسمم به بغضی سه ساله که فشرده گلویم را،،،
حال اما که فقط یادش بمانده، من نخواهم شبم صبح شود، خواب مرگم بهترم را...
.
*من که در غربت و تنهائی هر دمی او را ببینم،،، مگرم این را توانم برسانم
...
ما که از هر چه بدی بود گریزان بودیم،پس به افلاک خدا پناهی ببریم، إشکَتَش را...
حال اما با چه کس همنشینی ها کنیم، به چه سویی بخزیم از دردها، غربتش را...
.
او که از روزِ عَزَل تا که چشمم باز شد من به جفتم دیدم، بَدَلَم را،،،
من ندانم که حُبًّش از کجا و چه سمتی چنین داخل شد، بِدِلم راه...
.
من اگر روزی بشد او را نبینم، خود همان بیماری که پزشکش بگفته است، مَرَضَش را،،،
و همان دم که بشد او را ببینم، من همان بیمار صفری که به پادزهر بدادند، خَبَرَش را...
.
من خدایم را هنوزم حِکمتَش هیچ ندانَم، چون بِدانَم ندارد برایم، عَوَضَش را...
دل او را که بِه دِل راهم بود، و اگر ناکسان حرفی بودَ، خُب بدانست، غَرَضَش را...
.
و اگر تیرِ به ناحق به سمتم می بود، چه کسی بود گناه خوار انگار، سِپَرَم را...
پس اگر لَفظی برایَش زبانی می بود، او همی کِرد و نَکِردش سِزایَش، خَنجَرَم را...
.ادامه دارد...
Https://www.vrgl.ir/cJsi1
*instagram: @imshirvash
..
..........................................................