داستان پسربچۀ را شنیدهاید که میخواست دنیا را تغییر دهد؟
«در ابتدای زندگی میخواستم دنیا را تغییر دهم، سپس فهمیدم باید ابتدا کشورم را تغییر دهم، پس از مدتی فهمیدم باید ابتدا شهر خودم را تغییر دهم، سپس فهمیدم باید ابتدا خانوادهی خودم را تغییر دهم و اکنون که پیر شدهام دانستم که باید تغییر را از خودم شروع میکردم.»
این داستان به شکلهای مختلف نقل شده است اما آنچیزی که برای من مهم است، مفهوم آن است. زندگی هر انسانی در شکل ساده شدۀ آن شبیه سه دایره تو در تو است. دایره درونی، مواردی که روی آنها کنترل داریم، دایره بیرونی مواردی که روی آنها اثر داریم و دایره خارجی مواردی که روی آنها کنترل یا اثر نداریم. انسان خوشبخت کسی است که نود درصد توجه خود را به دایره درونی اختصاص میدهد و از ده درصد باقیمانده کمترین مقدار را به خارجیترین دایره اختصاص میدهد. قسمت جالب داستان اینجاست که هرچه قدر روی دایره درونی تمرکز بیشتری داشته باشیم، این دایره بزرگتر میشود و در نتیجه میزان اثرگذاری ما هم بیشتر خواهد شد. شاید بخش زیادی از روانشناسی نیز تلاش میکند که این موضوع را به ما یادآوری کند. ما روی هر چیزی کنترل نداریم و شاید بهتر باشد توجه خود را معطوف موارد دیگر کنیم.
شاید بد نباشد کاغذی برداریم و بنویسیم روی چه چیزهای کنترل داریم و سعی کنیم حداقل کمی بیشتر از قبل به آنها توجه کنیم و نگران موارد دیگر نباشیم.
قطعا نمیتوان نسخه خوشبختی را اینقدر ساده پیچید اما در حد ده خط نوشتن ارزش فکر کردن داشت.