روزی مردى به پیامبر گفت: یا رسول الله میخواهم خدا را ببینم و نیز مایلم جایگاه خود را در آخرت مشاهده کنم. پیامبر به وى چیزى نگفت تا این که این آیه نازل گردید. معنی اون جالبه :
بگو: من هم مانند شما انسان هستم، تنها فرق من با شما این است که به من وحی میرسد، که خدای شما خدای یکتاست، پس هر کس به دیدار و رحمت پروردگارش امیدوار است باید نیکوکار شود و هرگز در پرستش خدایش احدی را با او شریک نگرداند.
نکته جالب این جاست که پیامبر میگه من هم مثل شما بشر هستم، تا اینجا همه مثل هم هستیم و البته وحی تفاوت ماست.
که چی؟ هیچی دیگه همین.
لب جوی ننشین!
وقت خیلی کمه لب جو ننشین و گذر عمر رو نَنِگر(نبین) ، روزها می گذرند و ناگاه به پایان خط می رسیم و شاید هم به خط پایان! نمی دانم کدام یک زودتر اتفاق می افتد ولی می دانم که اتفاق خواهد افتاد.
برای همین بود که :
برای همین بود و البته هست که این صفحه را ایجاد کردم تا چیزی بنویسم که شاید چاره دردی باشد! به هرحال به نظر من نوشتن بهتر از نشستن لب جوی و دیدن گذر عمر بود! البته نوشتن هم یک جریان است شاید یک چشمه کوچک که کم کمَک رودی خروشان می شود ... با نشستن مشکل دارم ! لطفا بلند شو و جزئی از جوی آب باش ، سرزنده و شاداب حرکت کن ...
بزن بریم!
داستانش مفصله اما می خوام شما رو به یک سفر ببرم. اگه افتخار بدید و همسفر من بشید از اینجا حرکت می کنیم ولی مقصدمون همون جاییه که چندسال پیش خودم رفتم و خیلی لذتبخش بود. کجا رفتم؟ بهت میگم ولی قبلش لطفا صفحه رو دنبال کن.
داستان سفر من و رسم نقشه راهی که رفتم
چندسال قبل مدیرعامل یه شرکت سهامی خاص بودم که در زمینه کامپیوتر، فن آوری اطلاعات و شبکه فعالیت می کرد اوایل اوضاع خوب بود اما دوران سخت رکود شروع شد، تلاش بیشتر نتیجه نمی داد، تبلیغات بیشتر دور ریختن آخرین موجودی های حساب شرکت بود ، انگار مشتریان یکی یکی ناپدید می شدند ... خلاصه اوضاع کسب و کار شرکت بهم ریخت و بعد از کلی تلاش برای احیای اون مجبور شدیم حداقل برای یه مدت تعطیل کنیم. منبع درآمدم رو ازدست داده بودم ولی هزینه هام نه تنها سر جاشون بودند بلکه بیشتر هم می شدند ، حیف که الان وقت نداریم وگرنه مفصل می گفتم چی شد اما همین قدر بگم که برای تامین هزینه هام یه سری کلاس و دوره برگزار می کردم و برای اینکه خودم راحت تر باشم جزوه می نوشتم و به شرکت کننده ها می دادم! چون خودم می نوشتم و بعد تکثیر می کردم دوتا نکته رو رعایت می کردم : اول اصل خلاصه نویسی دوم اصل جامع نویسی ! می دونم یه کم باهم تناقض داره که هم تا حد امکان خلاصه باشه و هم کامل ، ولی انجامش دادم و هر دوره سعی کردم بهترش کنم چون هم یه کم تنبلم و هم می خواستم ارزون تر تموم بشه (اگه دوست داشتید اینجا یه لبخند کوچولو بزنید). بیل گیتس میگه:
من افراد تنبل را برای انجام کارهای دشوار انتخاب میکنم چرا که همان فرد تنبل میتواند آسانترین راه را پیدا کند.
وقتی چند تا دوره برگزار کردم جزوه ام رو هم به صورت یه کتاب الکترونیک آماده کردم و اونو گذاشتم برای فروش! فروش یک محصول دانلودی .
بازاریابی و فروش اون رو یاد گرفتم(البته با کلی آزمون و خطا و کلاس و ...) و تونستم کتاب الکترونیک رو بفروشم ، بعدا دیگه حتی کلاس حضوری هم برگزار نکردم چون هزینه کلاس حضوری زیاد بود و زمان زیادی هم لازم داشت اما در عوض تبلیغ و بازاریابی برای کتاب الکترونیک خودم زمان کمتری نیاز داشت و درآمد ساده تری نصیب من می کرد.
درآمد من از فروش همون یک جزوه از حقوق ماهانه مدیرعاملی بیشتر شد ، حالا میخوام چیزهایی که طی چندسال یاد گرفتم رو بهتون یاد بدم.
ببخشید اشتباه شد!
قرار نیست چیزی به شما یاد بدم قراره باهم بریم سفر! افتخار می دید همسفر من باشید؟