در ژرفای پیچیدهترین و شکنندهترین لحظات زندگی، جایی که آرزوی پدر و مادر شدن با چالشهای ناباروری گره میخورد، اهدای جنین همچون نور امیدی میدرخشد. اما این راه حل ظریف پزشکی، دریایی از پرسشهای حقوقی و روانشناختی را به همراه میآورد که قلب تپندهاش این است: آیا این فرزند که با عشقی بیشائبه پذیرفته شده، از نظر قانونی حقی در ارث بردن از اهداکنندگان خود دارد؟ و این محدودیت حقوقی چه تأثیری بر روان ظریف این کودک و خانوادهاش خواهد گذاشت؟
سایههای قانون بر سر میز ارث
در قلمرو خشک و بیانعطاف حقوق، نظامهای قانونی معمولاً رابطه ارث را تنها از طریق نسب خونی یا پیوندهای رسمی مانند فرزندخواندگی به رسمیت میشناسند. در ایران و بسیاری از کشورها، اهداکنندگان جنین - خواه اهداکننده تخمک یا اسپرم - از دیدگاه قانونی والد محسوب نمیشوند. اینجاست که دیوار بلند قانون میان کودک و اهداکنندگانش کشیده میشود. مگر آنکه قراردادهای ویژهای پیش از انتقال جنین منعقد شده باشد، کودک اهدایی راهی به سوی ارث بردن از اهداکنندگان خود نخواهد داشت.
اما آیا این دیوار حقوقی با دیوارهای شیشهای عواطف انسانی همخوانی دارد؟ کودکی که روزی به بلوغ میرسد و هویت خود را میجوید، چگونه باید با این محدودیت حقوقی کنار بیاید؟ اینجاست که حقوق و روانشناسی در تقابلی آشکار قرار میگیرند.
گرههای روانی یک نابرابری حقوقی
از منظر روانشناسی تحولی، شکلگیری هویت سالم در گرو درک روشنی از ریشهها و تبار است. دکتر النور مکابی، روانشناس برجسته، معتقد است: "هر انسانی نیازمند دانستن این است که از کجا آمده است، حتی اگر هرگز آن را نبیند." وقتی کودکی میفهمد که از نظر قانونی حقی در ارث بردن از اهداکنندگان خود ندارد، این سوال در ذهنش شکل میگیرد: "آیا این به معنای کمارزش بودن من است؟"
والدین پذیرنده نیز با چالشهای روانی عمیقی روبرو میشوند. از یک سو میخواهند تمام حقوق فرزندشان محفوظ بماند، از سوی دیگر نگران هستند که پیگیری حقوق ارث ممکن است پیوند عاطفی آنها را با کودک تحت تأثیر قرار دهد. این دوراهی عاطفی میتواند سالها پس از تولد کودک نیز ادامه یابد.
راههای ممکن برای آشتی دادن عاطفه و قانون
برخی نظامهای حقوقی پیشرفته به دنبال راهحلهای میانرویی هستند. در برخی ایالتهای آمریکا و کشورهای اروپایی، سازوکارهایی مانند:
- امکان تنظیم قراردادهای حقوقی پیش از اهدا
- ایجاد صندوقهای ویژه حمایت از کودکان اهدایی
- پیشبینی امکان وصیت برای اهداکنندگان
در نظر گرفته شده است.
از دیدگاه روانشناسی، مهمترین نکته این است که هر راهحل حقوقی باید با این اصول روانشناختی همراه باشد:
1. حفظ کرامت و ارزشمندی کودک
2. عدم ایجاد حس تبعیض یا طردشدگی
3. تقویت پیوند عاطفی با خانواده پذیرنده
4. ایجاد فضای امن برای پرسشهای هویتی در آینده
آیندهای که میتواند متفاوت باشد
شاید زمان آن رسیده که نظامهای حقوقی به جای نگاه سیاه و سفید، طیفی از راهحلها را پیشبینی کنند. راهحلهایی که هم از حقوق مالی طرفین محافظت کند و هم اجازه ندهد حس تعلق و هویت کودک قربانی محدودیتهای حقوقی شود. شاید بتوان با الهام از نهادهای حقوقی مانند "وصیت اجباری" یا "حقوق محدود ارثی"، راهی میانه یافت که هم عاطفه را ارج نهد و هم قانون را پاس بدارد.
در پایان، باید پرسید: آیا نمیتوان قوانینی نوشت که همزمان هم از اهداکنندگان محافظت کند، هم حقوق کودکان را تضمین نماید و هم پیوندهای عاطفی خانوادهها را تقویت کند؟ پاسخ به این پرسش، نیازمند همکاری روانشناسان، حقوقدانان و سیاستگذارانی است که حاضرند فراتر از چارچوبهای سنتی بیندیشند.
