در جهان پرآشوب امروز واژه پناهندگی دیگر صرفاً یک اصطلاح حقوقی نیست؛ بلکه نمادی از درد، بیپناهی، آوارگی و تمنای دوباره برای زندگی است. پناهنده کسی نیست که انتخاب کرده خانهاش را ترک کند بلکه کسی است که انتخابی جز فرار نداشته است.
جنگ، خشونت، شکنجه، آزارهای جنسیتی یا تعقیب سیاسی تنها بخشی از واقعیت تلخ زندگی آنهاییست که ناچار به عبور از مرزها و هویتها میشوند. حقوق بینالملل، بهویژه کنوانسیون ۱۹۵۱ ژنو پناهندگی را بهعنوان یک حق بنیادین به رسمیت شناخته است، اما پرسش اینجاست که آیا آنچه بر کاغذ آمده در جهان واقعی هم محترم شمرده میشود؟
امروز، بسیاری از کشورهای میزبان، در برابر ورود پناهجویان دیوار میکشند؛ نه فقط از سنگ و سیمخاردار بلکه از نگاههای پر از سوءظن، سیاستهای بازدارنده، قوانین سختگیرانه و گاه حتی خشونتهای فیزیکی. پناهندهای که با عبور از مرگ، به مرزها میرسد اغلب خود را در سلولی سرد یا کمپهایی بینامونشان مییابد که در آن نه امنیت هست نه کرامت انسانی. روان پناهنده پیش از آنکه به جسمش آسیبی برسد در زنجیر است؛ زنجیر اضطراب، بیریشگی و ترس دائمی از بازگردانده شدن. روانشناسی پناهندگی حکایت غمانگیزیست از اختلالات اضطرابی، افسردگی، اختلال استرسی پس از سانحه و آسیبهای گاه جبرانناپذیر به هویت فرد.
در این میان جامعهشناسی به ما میگوید که پناهنده فقط یک فرد نیست؛ حامل یک بحران است. حضور او در جامعهی میزبان ساختارهای اقتصادی، فرهنگی و سیاسی را تحتتأثیر قرار میدهد. جامعه اگر نتواند پذیرنده باشد بهزودی میان بومی و بیگانه دیوار خواهد کشید و واژههایی چون «غیرخودی» و «مزاحم» را به زبان خواهد آورد.
اما از سوی دیگر، اگر جامعهای با سیاستهای همدلانه، پذیرش فرهنگی و برنامههای ادغام مؤثر به استقبال مهاجر و پناهنده برود، میتواند از این بحران، فرصت بسازد؛ فرصتی برای بازتعریف انسانیت و تمرین عدالت اجتماعی.
پناهندگی آزمون صادقانهایست برای وجدان بشر. آیا ما، بهعنوان جامعه جهانی، تنها زمانی به حقوق بشر باور داریم که مرزهای مان امن باشد و اقتصاد مان آسیب نبیند؟ یا اینکه حاضریم از سهم خود بکاهیم تا دیگری دوباره قد علم کند؟ قانون میگوید که هیچکس را نباید به جایی بازگرداند که در آن جان یا آزادیاش در خطر است؛ اما در عمل، چند درصد از کشورها واقعاً به این اصل پایبندند؟
در روان پناهنده، گذشتهای سوخته با آیندهای مبهم گره خورده است. او نه فقط دنبال سقفی برای خوابیدن که در جستوجوی معنای دوبارهای برای زندگی است. اگر حقوق بینالملل، تنها با زبانی خشک و حقوقی سخن بگوید از درک این درد ناتوان خواهد بود. اینجاست که گفتوگو میان رشتهها معنا مییابد؛ جایی که روانشناسی، جامعهشناسی و حقوق باید دست به دست هم دهند تا تصویر کاملتری از واقعیت ترسیم شود.
پناهنده نماد زخمهای جمعی ماست. هر مرزی که بر او بسته میشود، زخم دیگریست بر پیکرهی عدالت. اگر امروز چشم ببندیم، فردا شاید خود ما باشیم که در صف انتظار چشم به دروازهای دوختهایم که دیگر گشوده نخواهد شد. حقوق پناهندگی، تنها یک ماده قانونی نیست؛ بیانیهای اخلاقیست درباره اینکه ما در مقام انسان، تا کجا به ارزش کرامت، آزادی و همدلی پایبندیم. و این پرسشیست که پاسخ آن، نه در دادگاهها، که در قلبها نهفته است.
