ویرگول
ورودثبت نام
رضا سماواتیان
رضا سماواتیان
رضا سماواتیان
رضا سماواتیان
خواندن ۸ دقیقه·۴ ماه پیش

فصل دوم | از قلب جاوه؛ جوکووی قبل از سیاست


فصل دوم: از قلب جاوه؛ جوکووی قبل از سیاست

سال ۱۹۶۱ بود. اندونزی داشت به آخر دوران ریاست‌جمهوری سوکارنو نزدیک می‌شد. بیشتر از ده سال از اون انقلابی می‌گذشت که به قرن‌ها حکومت هلندی‌ها پایان داده بود. اما برای سوکارنو و خیلی از اندونزیایی‌های دیگه، مبارزه تموم نشده بود: هلندی‌ها هنوز نیمه غربی گینه نو رو اشغال کرده بودن (اون موقع بهش می‌گفتن ایریان و الان بهش می‌گن غرب پاپوآ) که قبلاً بخشی از مستعمره اندونزی بود. این منطقه هنوز تحت تسلط استعمار بود و سوکارنو تو سال ۱۹۶۱ آماده می‌شد تا تلاش قدیمی خودش رو برای پس‌گرفتنش بیشتر کنه. همون سال، تو سطح بین‌المللی، اون جنبش عدم تعهد رو پایه‌گذاری کرده بود – یه اتحاد مهم بین کشورهای تازه استقلال‌یافته که نمی‌خواستن به هیچ‌کدوم از بلوک‌های قدرت جهانی بپیوندن. اما تو خود اندونزی، اقتصاد اوضاع بدی داشت و تنش‌های سیاسی خیلی سریع بالا می‌گرفت.

اما این فضای کلی باید برای یه زوج جوون تو سوراکارتا که منتظر اولین بچه‌شون بودن، خیلی دور و ناملموس به نظر می‌رسید. زن که سوجیاتمی نام داشت، فقط ۱۸ سالش بود. شوهرش، وجیاتنو نوتومی‌هارجو، ۲۱ ساله بود. پسرشون تو ۲۱ ژوئن ۱۹۶۱ تو بیمارستان برایات مینیولیو نزدیک رودخونه کالی آنیار به دنیا اومد. این زوج دو سالی بود که ازدواج کرده بودن و اومدن این نوزاد زندگی‌شون رو پر از شادی کرد. اسم پسرشون رو مولیونو گذاشتن – از کلمه مولیو تو زبان جاوه‌ای که یعنی «اصیل» یا «نجیب».

تو فرهنگ جاوه‌ای، فامیلی موروثی وجود نداره و اسم‌های کوچیک خیلی منعطفن. آدما ممکنه تو نقاط مهم زندگی، اسم جدیدی برای خودشون انتخاب کنن یا اسمی به اسمشون اضافه کنن. پدر نوزاد با ازدواج، بخش دوم اسمش – «نوتومی‌هارجو» – رو به اسمش اضافه کرد و از اون به بعد معمولاً با اسم «نوتو» شناخته می‌شد. گاهی هم اسم بچه‌ها بعد از یه بیماری طولانی یا بدشانسی‌های دیگه تغییر می‌کنه تا یه "شروع دوباره" باشه. مولیونو نمونه این سنت بود. پدر و مادرش تو بچگی اسمش رو به جوکو ویدودو تغییر دادن: – «جوکو» یه اسم رایج برای پسرهای جاوه‌ایه – «ویدودو» به معنی سلامتی و رفاهه.

تو سال ۱۹۶۱، نوتو و سوجیاتمی تو محیط شلوغ سوراکارتا زندگی می‌کردن، اما اصلاً شهرنشین نبودن. هر دو تو روستاهای جاوه بزرگ شده بودن و پیشینه خانوادگی خاصشون، ارزش‌ها و طرز فکر پسرشون رو شکل داد و اون رو برای آینده‌اش آماده کرد.


پدربزرگ پدری: کدخدای روستا

روستای کراگان شمال شرقی سوراکارتاست. امروزه یه منطقه شلوغ و در حال توسعه‌ست که حومه شهر چند کیلومتر باهاش فاصله داره – حتی بخشی از بزرگراه ترانس جاوه (که سال ۲۰۱۸ افتتاح شد) از نزدیکش رد می‌شه. اما تو دهه‌های اول استقلال اندونزی، کراگان مثل بقیه روستاهای جاوه، یه منطقه محروم و دورافتاده بود. اینجا زادگاه پدر جوکو – ویجیاتنو نوتومی‌هارجو – بود که پدرش لامیدی ویریو میهارجو با عنوان «لوراه» (کدخدا) خدمت می‌کرد.

روستای کراگان | Karanganyar Regency
روستای کراگان | Karanganyar Regency

مقام لوراه، یه نهاد سنتی بود که تو دولت مدرن به عنوان بالاترین مقام اداری روستا ادامه پیدا کرد. این یه پست بوروکراتیک بود اما رگه‌هایی از وراثت و حکمرانی بر اساس توافق جامعه رو هم داشت. تو جامعه خیلی سنتی اون زمان، لوراه یه اعتبار فرهنگی داشت که اون رو به پایین‌ترین رده‌های طبقه پریایی (نخبگان دوران استعمار و قبل از استعمار) وصل می‌کرد. اما این موقعیت لزوماً به معنی ثروت یا قدرت نبود: لوراه روستای فقیری مثل کراگان، سبک زندگی‌اش فرقی با بقیه روستایی‌ها نداشت.

با این حال، این مقام احترام زیادی تو محل داشت. لامیدی ویریو می‌هارجو معمولاً با عنوان محترمانه جاوه‌ای «مبه ویریو» یا فقط «مبه لورا» (مبه = پیشوند احترام برای بزرگان) شناخته می‌شد. اون قبل از کدخدا شدن تو اوایل دهه ۱۹۵۰ – فقط چند سال بعد از استقلال اندونزی – به عنوان «کاریک» (منشی روستا) کار می‌کرد و تا سال ۱۹۸۳ تو همین سمت موند. با اینکه مقام لورا یه نقش غیرحزبی تو خدمات مدنی محسوب می‌شد، مبه ویریو تو اوایل کارش وارد سیاست حزبی هم شد و تو سطح روستا برای «حزب ملی اندونزی» (PNI) – جانشین حزب اصلی سوکارنو بعد از استقلال و یکی از پیشگامان ملی‌گرای حزب PDI-P – فعالیت می‌کرد.

بین مردم کراگان، مبه ویریو یه مسئول مردمی، خوش‌برخورد و هم‌صحبت با مردم توصیف می‌شد که تو فعالیت‌های جمعی مثل یه آدم عادی شرکت می‌کرد، در خونه‌اش همیشه به روی بازدیدکننده‌ها باز بود (مخصوصاً بچه‌های روستا که همیشه اجازه داشتن تو اطراف خونه بازی کنن) و خودش و همسرش پاینم اغلب بهشون غذا می‌دادن. تو سال‌های اول حکومت سوکارنو، آرمان‌های ملت‌سازی خیلی مهم بودن و مبه ویریو به عنوان کدخدا مسئول ترویج طرز فکرهای سازنده تو جامعه خودش بود. ادامه کارش تو گذر پرفراز و نشیب از دوران سوکارنو به عصر نظم نوین سوهارتو، نشون‌دهنده مهارت اونه. آشوب سیاسی ۱۹۶۵-۱۹۶۶ تو سطح روستاها هم تأثیر گذاشت و چهره جامعه اندونزی رو تغییر داد. مناطق روستایی جاوه مرکزی بدون شک تحت تأثیر قرار گرفتن و مبه ویریو به عنوان کدخدا تلاش می‌کرد از همه شهروندانش محافظت کنه. اون که یه چهره حزبی تو سطح روستا بود، برای اینکه تو خشونت‌های سیاسی درگیر نشه، باید با زیرکی عمل می‌کرد. با رهبران حزبی از احزاب خودش (PNI) و «مجلس مسلمین اندونزی» (مَشومی) صحبت کرد تا فعالانه تو تأمین امنیت روستا – از جمله محافظت از روستایی‌هایی که در معرض خطر آشوب سیاسی بودن – مشارکت کنن.

سوکارنو و کندی
سوکارنو و کندی

بر اساس خاطرات محلی، این اولین بار نبود که مبه ویریو تو دوران ناامنی و خشونت سیاسی، مدافع مردم کراگان می‌شد. تو دوره انقلاب (۱۹۴۵-۱۹۴۹)، عملیات نظامی هلند خیلی از روستاها از جمله کراگان رو تحت تأثیر قرار داد. ویریو اون موقع منشی روستا بود. وقتی خبردار شد نیروهای هلندی دارن وارد منطقه می‌شن، تو دروازه روستا با فرماندهشون دیدار کرد. نسل قدیمی که شاهد این رویداد بودن، این‌طوری تعریف می‌کنن که ویریو چطور با فرمانده هلندی صحبت کرد: «تو روستای کراگان هیچ کدوم از چریک‌هایی که نیروهای هلند دنبالشونن نیستن. اگه باور نمی‌کنید، بگردید. اگه حتی یه مبارز پیدا شد، منو تیربارون کنید.»

توانایی اون تو محافظت از روستا تو آشوب‌های بعدی تاریخ اندونزی بارها محک خورد و اثبات شد. مبه ویریو سه دهه تا زمان بازنشستگی تو کراگان خدمت کرد و تمام عمر حرفه‌ای‌اش رو تو مدیریت همین روستای کوچیک گذروند. مثل خیلی از مقامات روستایی، اون هم وظایف رسمی رو با نقش‌های سنتی ترکیب می‌کرد. بر اساس بعضی اسناد، اون «جورو کونچی» (خادم آرامگاه) مقبره یه اشراف‌زاده تاریخی بود که بر اساس بعضی روایت‌ها، جد «سیتی هارتیناه» (همسر سوهارتو) محسوب می‌شد.


ریشه‌های خانوادگی: ارتباط با جامعه و رهبری محلی

با اینکه اغلب تأکید می‌شه که جوکووی خودش اصلاً از دنیای سیاست نبوده، هیچ ارتباط موروثی با نخبگان حاکم نسل‌های قبل نداشته و تو یه محیط سیاسی بزرگ نشده، اما پدربزرگش مبه ویریو شخصیت مهمیه. تنها ارتباط مستقیم جوکووی با حکمرانی و خدمات عمومی تو دوران رشدش، از طریق همین لورای محبوب و باسابقه شکل گرفت؛ مردی که تماماً تو روستای کراگان غرق بود، جایی که حکمرانی و رهبری کاملاً با زندگی روزمره‌اش بین همسایه‌ها قاطی شده بود و گفتگو و توافق جامعه تو اون نقش اساسی داشت.

ویریو می‌هارجو و همسرش پاینم پنج تا پسر داشتن. پسر بزرگشون وَیجیاتنو بود. اون با اینکه پدر و مادرش تو کراگان زندگی می‌کردن، اما زمان زیادی رو تو یه روستای دیگه به اسم «گیریروتو» (پانزده کیلومتری غرب، منطقه بویولالی) می‌گذروند؛ جایی که مادربزرگش تو آبادی «کلِلسان» زندگی می‌کرد. همین‌جا بود که با دختری از آبادی کناری «گوموک رجو» به اسم «سوجیاتمی» که چند سال ازش کوچیک‌تر بود آشنا شد. اون دو تو بچگی با هم بازی می‌کردن و تو نوجوانی بینشون علاقه عاطفی شکل گرفت. ویجیاتنو اغلب سوجیاتمی رو با موتورسیکلت شخصیش به مدرسه می‌رسوند. این دو بالاخره تو ۲۳ اوت ۱۹۵۹ ازدواج کردن: عروس ۱۶ ساله و داماد ۱۹ ساله بود. با اینکه امروزه این سن‌ها غیرعادی به نظر می‌رسه، اما اون موقع برای جامعه روستایی جاوه کاملاً عادی بود.


یک کسب‌وکار خانوادگی: میراث مادری

جوکووی، به همراه مادرش، سودجیاتمی نوتومیهاردجو (سمت راست عکس)، و خواهرهای کوچکترش
جوکووی، به همراه مادرش، سودجیاتمی نوتومیهاردجو (سمت راست عکس)، و خواهرهای کوچکترش

فرزند وسط از سه فرزند خانواده بود؛ همون‌طور که ضرب‌المثل جاوه‌ای می‌گه: «یه دریاچه بین دو چشمه» – دختر تک‌دختری که یه برادر بزرگ‌تر و یه برادر کوچیک‌تر داشت.

زادگاهش، گوموک رجو، مثل بقیه آبادی‌های پراکنده تو جاوه اون زمان، یه منطقه دورافتاده و با دسترسی کم بود و ارتباط چندانی با روستاهای اطراف یا نزدیک‌ترین شهر نداشت. با اینکه فاصله‌اش با شهر سوراکارتا زیاد نبود، گوموک رجو روستایی بود که مردمش تو فقر مطلق زندگی می‌کردن، هرچند اسمش به معنی «تپه پررونق» بود. بیشتر ساکنان، کشاورز یا کارگر کشاورزی بودن. در واقع، تقریباً هیچ شغل دیگه‌ای وجود نداشت. کسایی که زمین‌های بزرگ داشتن، کشاورز می‌شدن و اونایی که زمین‌های کوچیک داشتن، با کار کردن برای زمین‌داران بزرگ‌تر، درآمدشون رو کامل می‌کردن. یه محیط راکد، بدون پویایی و ثابت از نظر اقتصادی.

اما پدر سوجیاتمی، ویرورجو که به «ویرو» معروف بود، راه دیگه‌ای رو انتخاب کرد. بر خلاف همسایه‌هاش که کشاورز یا کارگر شده بودن، اون خودش رو به عنوان تاجر چوب، بامبو و ذغال‌چوب مطرح کرده بود.

بر خلاف نگاه اول، تجارت چوب و الوار، مهارت عملی گسترده و شناخت دقیق از تمام زنجیره تأمین رو می‌طلبید، علاوه بر توانایی "خوندن" فرصت‌های مختلف بازار. مثلاً، در مورد بامبو، ویرو باید بهترین منابع و انواع بامبوی موجود تو هر منطقه رو می‌شناخت. همچنین باید می‌فهمید تو هر مقطع، کدوم نوع بامبو بیشترین تقاضا رو داره.

بامبوی «پتونگ» با بامبوی «آپوس» فرق داره و اون هم با بامبوی «ولونگ» متفاوته. خواست خریدارها هم متفاوت بود. یه فروشنده بامبو حتی باید بدونه چه زمانی برای بریدن درختان بامبوی پیر، زمان مناسبیه.

بامبوهایی که تو فصل خشک بریده بشن، در برابر حمله حشرات مقاوم‌ترن.

همچنین بهتره بامبوها هنگام عصر قطع بشن؛ زمانی که سطح آب درون گیاه کم شده و فرآیند فتوسنتز متوقف شده. خلاصه اینکه، تجارت چوب و بامبو، نیاز به دانش پیچیده‌ای از منابع و بازارهایی داشت که همیشه در حال تغییر بودن.

سوجیاتمی و بعداً پسرش جوکوی، تو چنین فضای تجاری‌ای بزرگ شدن. سوجیاتمی قبل از ازدواج، تو فروش چوب، بامبو و ذغال‌چوب به پدر و مادرش کمک می‌کرد. اون موقع، پدرش تجارتشون رو تو منطقه «سرامبات» شمال سوراکارتا گسترش می‌داد و رفت‌وآمدهای زیادی بین روستا و شهر در جریان بود. ویرو همزمان، پسر بزرگش «میونو» (برادر بزرگتر سوجیاتمی) رو هم راهنمایی می‌کرد تا یه کسب‌وکار مستقل تو سوراکارتا راه بندازه؛ کسب‌وکاری که بعدها به یه شرکت نسبتاً بزرگ مبلمان تبدیل شد.

اندونزیزندگینامهرییس جمهور
۱
۰
رضا سماواتیان
رضا سماواتیان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید