ویرگول
ورودثبت نام
رحیمه
رحیمه
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

جوراب پشمی


همیشه یکی از سوالات اساسی زندگیم این بوده: این همه تلاشی که می‌کنم و ثمر نمی‌ده، دقیقا کجا می‌ره؟

یکی از جواب‌های محتمل اینه که صرف گرم کردنم می‌شه!
خب از وقتی که یادم می‌آد همیشه سردم بوده، تابستون و زمستونم نداره. همیشه سردمه!
طبق این فرضیه، با این‌که هوا هنوز سرد نشده، مدتیه که جوراب پشمی و لباس گرم می‌پوشم و تا جایی‌که امکان داره دستکش دستم می‌کنم، تا دیگه سردم نباشه و تغییری در روند ثمربخشی تلاش‌هام ایجاد بشه.
اما اگه راستش رو بخواید، هیچ تغییری ایجاد نشده!

فرضیه بعدی اینه که من دارم به شکلِ اشتباهی تلاش می‌کنم. مثلِ دانش آموزِ تازه‌کاری که سعی داره با پرگار، بیضی بکشه. یا حتی سعی می‌کنم کاری انجام بدم که اساسا به صورت منطقی امکان‌پذیر نیست، مثل رد کردن طناب از نوک سوزن.
اما با همه‌ی این تفاسیر، من کار عجیب و خارق‌العاده‌ای نمی‌کنم؛ همون کارهای دیگران رو انجام می‌دم اما نتیجه‌ای که بقیه می‌گیرن رو نمی‌گیرم.

فرضیه بعدی اینه که من به اندازه کافی تلاش نمی‌کنم. خب این منطقی به نظر می‌رسه و دفاعیه‌ای در این باب ندارم. اما حداقل یک زمینه تو زندگیم وجود داره که با شهامت می‌تونم بگم براش کم‌کاری نکردم. اما حتی در این زمینه هم موفقیتی بدست نیاوردم.

فرضیه بعدی شاید تعریف نادرست من از موفقیت باشه. من موفقیت رو اشتباه برای خودم تفسیر کردم. درسته! این موضوع می‌تونه جایِ بحث داشته باشه. اما بیاین سختش نکنیم، موفقیت رو "حس خوبی که نسبت به تلاش‌مون داریم"، تعریف کنیم. این‌که از تلاش کردن لذت ببریم، فارغ از نتیجه‌ای که بدست میاریم، یا حتی به دست نمیاریم!
خب من حسم خوب نیست!
نیست دیگه.

راستش رو بخواید هنوز یه مشکلی وجود داره،

من سردمه!

تلاشسرماجوراب پشمیcold comedy
در من نقاشی است که رنج می‌کشد، دردی است که به حرکتم وا می‌دارد، و دونده‌ایست که همیشه از او جا می‌‌مانم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید