همچنان حاضر نبودم دست هایم را پشت سرم نگاه دارم. آنها هم در بیابان به دنبال سیم یا طنابی می گشتند که دست هایم را با آن ببندند. اما برادر ها دست هایشان باز بود. به جواد گفتم: دست مردها که باز است، چرا می خواهند دست های ما را ببندند؟
ترجمه کرد و افسر عراقی گفت: نسوان الایرانیات اخطر من الرجال الایرانیین (زن های ایرانی از مردهای ایرانی خطرناک ترند.)
از اینکه دو دختر ایرانی در نظر آنها اینقدر با ابهت و خطر آفرین بودند احساس غرور و استقامت بیشتری کردم. بعد از اینکه در آن بیابان چیزی برای بستن دست هایمان پیدا نکردند یکی از سرباز ها بند پوتینش را باز کرد و با آن دست های ما را بستند.
[صفحه 159 - کتاب من زنده ام - به قلم: معصومه آباد]