یک شاگرد واقعی، درس خود را از هر کسی که میبیند میآموزد. گاهی این فرد، اندیشمندی است که هزاران سال از مرگش میگذرد یا کهنه سربازی است که در نبردهای مختلف شرکت کرده است. وقتی سعی کنیم به جای قضاوت کردن یا خطکشی دیگران از تجربه آنها توشهای برداریم با ابعاد جالبی از وجود خودمان آشنا میشویم. در واقع، این موضوع ما را به یک قرار ملاقات با خودمان دعوت میکند.
جان سی. مکسول:
«گاهی وقتها کوچکترین قدم در مسیر درست، تبدیل به بزرگترین قدم در زندگی شما میشود.»
از کوچکترین چیزها برای تغییر خودتان بهره بگیرید؛
نکتهای که در کتاب «تختخوابت را مرتب کن» بر ان تاکید میشود قدرت پنهان در کارهای کوچک است. برخی از ما برای تغییر کردن به دنبال بهانههای بزرگ میگردیم. چون فکر میکنیم زندگیمان با وجود آنها حتما تغییر خواهد کرد. مثلا پول زیادی خرج میکنیم تا در فلان همایش خارجی شرکت کنیم چون فکر میکنیم که سخنران آن چیزی تازه برای تغییر ما در چنته دارد. غافل از آنکه مهمترین چیزهایی که میتوانند به آهستگی زندگی ما را تغییر دهند بسیار به ما نزدیک هستند. در نتیجه لازم نیست به جای دوری برویم یا پول زیادی خرج کنیم تا آن حقیقت مهم را از زبان فرد دیگری بشنویم.
ما باید به اولین کار روزانه خود بازگردیم و واکنشمان را نسبت به آن اقدام تغییر دهیم. اولین کاری که هر روز میکنید چه چیزی است؟ باز کردن چشمهایتان؟ فکر کردن به کارهایی که باید در آن روز انجام دهید؟ مرتب کردن خودتان و تختخوابتان؟ اولین کار، اولین مبارزه در دقیقههای آغازین روز شما است. این کار، بسیار ساده اما بسیار قدرتمند و تاثیرگذار است. چون ذهن شما را برای ادامه یک روز سرشار از انگیزه و امید آماده میکند. پس اولین کار خود را به بهترین شکلی که میتوانید انجام دهید. سپس بگذارید انرژی این موفقیت صبحگاهی بقیه روزتان را سرشار از زیبایی و قدرت کند.
صدای یک گروه، بلندتر از صدای یک نفر است؛
اصرار به تنها انجام دادن کارها، مسیری مستقیم به سمت نابودی و تجربه راندمان پایین است. بزرگترین موفقیتها و شادیهایی که تاریخ زمین به خود دیده است، نتیجه انجام کارهای گروهی بودهاند. خاموشی آتش جنگهای جهانی، لذت تماشای مسابقههای جام جهانی، تغییر حکومتهای فاسد و زورگو و پیشرفتهای شگفتانگیزی که مسیر حرکت جامعه را تغییر دادند تنها نمونههایی کوچک از قدرت کار گروهی به شمار میروند.
یکی از علتهایی که افراد را به سمت انجام کارهای انفرادی سوق میدهد، ترس از انتقاد است. به قول «ناپلئون هیل»: «نگران آنچه دیگران میگویند، میاندیشند یا انجام میدهند نباشید. بلکه گردن ترس از انتقاد را بفشارید.» وقتی وارد یک گروه میشوید همانند تکه سنگی هستید که به تازگی در مسیر رودخانه قرار گرفته است. اگر استقامت کنید و سر جایتان بمانید، گوشههای تیز سنگ وجودتان با آب و سنگهای دیگر آنقدر به هم سابیده میشوند که دیگر جای تیزی در وجودتان باقی نمیماند. البته این بدان معنا نیست که شما به شکل دیگران درمیآیید. بلکه به معنی هماهنگی شما با دیگران و تبدیل شدن من به ما است. رابطهای که در اثر این هماهنگی و هارمونی میان شما و اعضای آن تیم به وجود میآید به شما این امکان را میدهد که از پس سختترین کارها بربیایید و حتی اگر بخواهید، جهان را تغییر دهید.
مارتین لوتر کینگ:
«معیار واقعی انسان، جایی نیست که هماکنون در آن ایستاده است. مهم این است که در وقت چالش و در زمان مشکلات در کجا قرار میگیرد.»
شما به اندازه شجاعت قلبتان پیروز میشوید؛
کتاب «تختخوابت را مرتب کن» ماجرایی آشنا اما جدید از شجاعت قلبها است. در این کتاب به این نکته توجه شده که: «تنها معیاری که میزان بزرگی ما را مشخص میکند، وسعت قلبمان است.» البته افراد کوچک زیادی هستند که این مورد را قبول ندارند. بیشتر آنها حتی یک بار هم به بزرگتر شدن، برداشتن یک قدم بیشتر و تحمل شرایط دشوار فکر نکردهاند. من هم به این موارد فکر نکردم. چون تکتک آنها را در طول سالهایی که در ارتش بودم با پوست و گوشت و استخوانم تجربه کردم. بعد از گذشت سالها و تجربه روزهای خوب و بد، پیروزی و شکست به این نتیجه رسیدم که ما انسانها نه به اندازه پول، تجهیزات، امکانات و نه حتی به اندازه قدرت سیاسی بلکه به اندازه بزرگی و وسعت قلبمان به موفقیت میرسیم. قلب شجاع و بزرگ، تنها دارایی واقعی ما به هنگام سختی است. یک قلب بزرگ، چراغ امید را در وجود ما روشن نگه میدارد و این همان دلیلی است که باعث میشود عدهای در زندگی خود دست به انجام کارهای فوقالعاده بزرگ بزنند.
بجنگید! به دنبال یک زندگی عادلانه نباشید؛
زندگی جنگ نیست، اما گاهی به میدان جنگ تبدیل میشود. در این میان تلاشهای شما برای داشتن یک زندگی بهتر، ثروت بیشتر یا موقعیت مناسبتر در کمتر از یک لحظه به باد فنا میروند؛ گویی که از ابتدا وجود نداشتهاند. هر کدام از ما دستکم یک بار در چنین موقعیتهایی قرار گرفتهایم. اما تنها تعداد انگشتشماری میتوانند در مقابل این طوفانهای ناگهانی مقاومت کنند.
شاید با خودتان فکر کنید که این افراد، حتما انسانهایی قوی هستند. اما موضوع اصلی، قوی بودن نیست. چیزی که باعث میشود عدهای این بحرانها را به خوبی سپری کنند و چشمشان به جمال آفتاب بعد از طوفان روشن شود، هدفی است که به آن نگاه میکنند. بیشتر ما به هنگام درگیر شدن با ناعدالتیهای زندگی، دست از همه چیز میکشیم و روزگار خود را با گریه و زاری، خشم، غر زدن یا ناسزا گفتن سپری میکنیم.
اما واکنش درست به این موقعیتها، صبور بودن و چشم دوختن به صبح آفتابی آینده است. به عنوان کسی که بیش از سی سال در سختترین طوفانهای عمرش زنده مانده است به شما یک جمله را میگویم:
«هرگز تسلیم نشوید. طوفان هر چقدر هم که سخت و خشن باشد، آفتاب دوباره طلوع میکند.»
از شکست نترسید. شکست، غول نیست؛
در بخشی از کتاب «تختخوابت را مرتب کن» به ماجرای ترس از شکست اشاره شده است. ترس از شکست، آن را به یک غول بی شاخ و دم تبدیل میکند. در حالی که اگر به آن نزدیک شویم به جای یک موجود ترسناک، دوستی مهربان و معلمی دلسوز را پیدا میکنیم. قبول دارم که شکست خوردن ماجرایی دردناک است اما هیچ شکستی بیدلیل نیست. اگر مسافری کنجکاو باشید، میتوانید به قلب شکست نفوذ کرده و جایزه پنهان خودتان را از آن بگیرید.
بزرگترین تاجران جهان و موفقترین کسانی که روی این کره خاکی زندگی میکنند رکورددار بیشترین و بزرگترین شکستها هستند. نصیحت مشترک آنها هم این است که تا میتوانید در زندگیتان شکست بخورید. زیرا این شکستها هستند که حرکت در مسیر درست را به شما نشان میدهند. از این گذشته، شکست شما نشانه برتریتان نسبت به دیگران است. چون در مقایسه با کسانی که فقط حرف میزنند، شما جانانه وارد میدان شدهاید و مبارزه کردهاید. در نتیجه، کمترین دستاورد شما از شکستهایتان آشنایی با میدان نبرد است. نترسید. چیزی که شما نکشد، قویترتان میکند.
ادگار گست، شاعر آمریکایی:
هزاران نفر به تو میگویند، نمیتواند بشود. هزاران نفر شکست را پیشبینی میکنند. هزاران نفر یکبهیک به تو اشاره میکنند و خطرهایی را نشانت میدهند که دوست دارند تو را احاطه کنند. اما کافی است کت خود را دربیاوری و دوباره به تن کنی. کافی است شروع به خواندن کنی و بگویی: «شاید نتوان انجامش داد اما من میتوانم!»
امید، شما را زنده نگه میدارد؛
گاهی خشم، ناراحتی و انبوهی از مشکلات به یک باره بر سر انسان آوار میشوند. این همان زمانی است که تقلای چشمانتان برای یافتن کور سویی از روشنایی راه به جای نمیبرد. چون در تاریکی مطلق قرار گرفتهاید. در این هنگام هیچ چیزی به جز امید، نمیتواند شما را نجات دهد؛ امید به تمام شدن مشکلات، رسیدن به روشنایی، کشیدن یک نفس راحت و آزادی.
امید نیرویی است که انسان را زنده نگه میدارد و با نشان دادن چشماندازهای زیبای آینده، قدرت اقدام را در وجودش بیدار میکند. این موضوعی است که نویسنده در کتاب «تختخوابت را مرتب کن» بارها به آن اشاره کرده است. گذشته از این، روشن کردن چراغ امید در قلب دیگران هم کار سختی نیست. یک نفر به تنهایی میتواند به هزاران نفر امید بدهد. چون امید مانند لبخند به شدت مسری است. شاید علت قدرت آن این باشد که بدون واسطه با قلب انسانها ارتباط برقرار میکند.
امیدوار باشید. یک انسان امیدوار، ذهن خود را زلال و شفاف نگه میدارد و به نیروهای منفی اجازه نمیدهد که جلوی دیدگانش را بگیرند و آینده را به سرنوشت زمان حال دچار کنند. سرنوشت روزهای سخت چیزی جز تمام شدن نیست. پس بُرد با کسانی است که امیدوار زندگی میکنند.
به قول «جان سی. مکسول»:
«اگر امید در آینده باشد، قدرت در زمان حال خواهد بود.»
تسلیم شدن آسان است، اما هر کار آسانی درست نیست؛
در زندگی، موقعیتهای کوچک و بزرگ زیادی پیش میآیند که با تمام وجودتان دوست دارید همهچیز را کنار بگذارید و تسلیم شوید. در حقیقت، تسلیم شدن همیشه راحتترین کار ممکن است. اما آیا همه کسانی که تسلیم میشوند زندگی خوبی خواهند داشت؟ تسلیم شدن، یک شکست بزرگ درونی است. وقتی تسلیم میشوید، در عمل نشان میدهید که به تواناییهایتان هیچ اعتمادی ندارید. این موضوع، تهمانده اعتماد به نفستان را نابود میکند و شما را چندین درجه از چیزی که بودید پایینتر میکشاند.
در نقطه مقابل، تسلیم نشدن و جنگیدن کار بسیار دشواری است. شاید در طول لحظههایی که با مشکلات، شرایط سخت و حتی گاهی با خودتان، مبارزه میکنید درد بکشید، اشک بریزید و آرزو کنید که ای کاش زودتر همهچیز تمام شود. اما در واقع شما در حال ساختن خودتان هستید. هر لحظه که میگذرد ناخالصیهای بیشتری را از طلای وجودتان خارج میکنید و با گوهرهای تازهای از درونتان آشنا میشوید.
شاید بد نباشد حقهای کوچک از کتاب «تختخوابت را مرتب کن» را به شما یاد بدهم. هرگاه شرایط آنقدر سخت شد که تا تسلیم شدنتان فقط یکی دو ثانیه باقی مانده بود، به خودتان بگویید: «فردا تسلیم میشوم؛ فردا دست از این کار میکشم، دیگر تمرین نمیکنم، درد نمیکشم، خُرد نمیشوم. اما امروز، فقط همین امروز تسلیم نمیشوم. فقط همین امروز به مبارزه کردن ادامه میدهم و به همه دنیا ثابت میکنم که من میتوانم.» وقتی روزبهروز مبارزه کنید، تسلیم نشوید و به جنگیدن ادامه دهید، پیروز خواهید شد.
سایمون سینک، نویسنده:
«تسلیم نشو. هرگز از ساختن دنیایی که میتوانی ببینی منصرف نشو، حتی اگر دیگران نمیتوانند آن را ببینند.»
باور کنید! شما میتوانید دنیا را تغییر دهید؛
هر حرکتی که در زندگی خود میکنید روی این جهان تاثیر میگذارد. مثلا وقتی بیتفاوت از کنار یک پوست موز رد نمیشوید و آن را از وسط خیابان بر میدارید، دنیا را تغییر میدهید. چون با این کارتان جان رانندهای که قرار است در این مسیر حرکت کند را نجات میدهید. آن راننده که زندگیاش را مدیون شما است، صاحب فرزندی میشوند. فرزند او به یک پزشک تبدیل میشود و در طول زندگی خود جان هزاران انسان را نجات میدهد. هر کدام از انسانهای نجات یافته به شیوه خودشان افراد دیگری را نجات میدهند یا امید را به زندگی میلیونها نفر دعوت میکنند. میبینید چقدر قدرتمند هستید؟
ما انسانها در اثر یک سوءتفاهم بزرگ، فکر میکنیم از یکدیگر جدا هستیم. در حالی که تکتک ما مثل دانههای زنجیر به هم متصل هستیم و روی یکدیگر تاثیر میگذاریم. در واقع، شما به اندازه خودتان و بسیار فراتر از چیزی که فکرش را میکنید در حال تغییر دادن دنیا هستید.
پیام اصلی نویسنده در کتاب «تختخوابت را مرتب کن»
«ویلیام اچ مکریون» فرمانده بازنشسته نیروی دریایی ایالات متحده آمریکا است. او که اکنون ریاست دانشگاه تگزاس را بر عهده دارد، کارش را با یک سخنرانی ویژه برای دانشجویان همین دانشگاه آغاز کرد. او میخواست نکتههایی که در دورههای سخت آموزشی و روزهای حضور در جنگهای مختلف آموخته بود را در اختیار این دانشجویان قرار دهد.
بعدها وقتی فهمید مردم عادی چقدر تحت تاثیر تجربههای او قرار گرفتهاند دست به قلم شد و سخنرانی خود را به کتاب کوچکی تبدیل کرد. درسهایی که ویلیام در کتاب «تختخوابت را مرتب کن» برای مردم غیرنظامی نوشت برآیندی از تجربههای شخصی او بودند که استقامت و قدرت ذهنیاش را به سختی فولاد کردند. او میخواست مردم عادی با خواندن تجربههایش امیدی تازه برای تاب آوردن در مقابل مشکلات به دست بیاورند