فرزانه استیری
فرزانه استیری
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

تخم مرغ و مرغ در تاکسی!

?

من در محله‌ای زندگی می‌کنم که سوار تاکسی شدن درست عین انتخاب واحد کردن، به جنگ خونین می‌انجامد. همچنان که در تاکسی می‌نشستم تا نفر پشت سری ام - که نوبتش بود - سوار شود، یک خانم دیگر، کنارم نشست، همزمان صدای اعتراض مردی آمد، مخلوط با کمی بددهنی.

زن درحالی که در را محکم می‌کوبید زبان اعتراضش را گشود : "خجالت هم نمی‌کشد صدایش را روی یک زن بلند می‌کند. این خراب شده از فلان مسئول مملکتی اش گرفته تا فلان آدمش، احترام به زن حالی‌اش نیست، همین اروپا را میبینی؟ مگر جرئت دارند که اینطوری با یک زن رفتار کنند؟ "

انتظار داشت من هم رگ فمینیستی ام بجوشد و بگویم : " خاک بر سرشان". منی که ناظر واقعه بودم، فقط لبخند زدم.

جنبیدن لب‌های راننده تاکسی را از آینه میدیدم، منتظر بودم تحليل‌هایش را شروع کند. همین که زن کمی آرام شد، تحلیل ‌هایش را از سر گرفت: " اگر خراب شده نبود که آقای ایکس پول ملت بیچاره را بالا نمی‌کشید که برود آن ور دنیا. آنقدر دروغ به خورد ملت داده‌اند که دیگر نمی‌دانیم شب کدام است و روز کدام. هر روز یک چیز می‌گویند، خلاصه که خانم این ها...."

نتوانستیم بقیه تحلیل های گرانقدرش را بشنویم، چون زنگ تلفنش، رشته‌ی سخنش را برید. هر چقدر تلاش کردم که حواسم را پرت کنم که صحبت‌های خصوصی اش با تلفن را نشنوم، نشد. راستش آنقدر داد می‌زد که احساس کردم الان است تار حنجره‌هایش پاره شود.

میگفت :" نه حاج احمد، راستش تهران نیستم الان، ان شاالله برسم تهران پولت را واریز میکنم، آره آره... مخلص شماهم هستیم، خیلی آقایی، خدافظ"


یک آن به خودم آمدم‌؛ مگر کی از تهران خارج شده بودیم که نفهمیدم؟؟ کرایه ام را با ترس و لرز دادم - چون پول خورد نداشتم و الان بود که یک گوله حرامم کند! - گفتم پیاده می‌شوم و همچنان منتظر بقیه اش بودم. دیدم به روی خودش نیاورده. گفتم باقی‌اش چه شد؟ دستش را برد در جیبش و پانصد تومن از جنگ برگشته را داد.


حالا واقعا به این فکر میکنم اول تخم مرغ بود یا مرغ؟

#frzn

تاکسیایران
نوشتن برای من حکم آب برای ماهی رو داره :))
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید