خب، من این پست رو درحالی مینویسم که هیچ کتابی تا حالا ننوشتم. اما این رویای من از بچگی، تا همین حالا بوده. اگه دفترهای خاطرات منو بدزدین و شروع کنین به خودن، میتونین بفهمید که چقد این رویا توی سر من چرخیده! اما چرا هیچ وقت سراغش نرفتم؟ نمیدونم. این پست رو دارم وقتی میذارم که فصل اول یه کتاب که از یه دوست قدیمی هدیه گرفتم رو تموم کردم. اسم کتابو میخواین بدونین؟ بله حتما بهتون میگم. اسمش هست " شرمنده نباش دختر!" از اینکه این کتاب درباره چی میگه و دربارهی چی هست، شاید بعدا پست بذارم؛ اما الان اون قدر تحت تاثیر این کتاب هستم که اول از همه میخوام حرفم رو بزنم.
خب، راستش چیزی که تو این کتاب باعث شد شهامت منو تحریک کنه، این سوال بود: " اگه الان نه، پس کی؟" راستش اولین کتاب من شاید افتضاح باشه و حتی با شکست رو به رو بشه. اما اگه شهامت اینو نداشته باشم که با این شکست رو به رو بشم، تقریبا میتونم بگم که هیچ وقت بوی کتابم رو حس نمیکنم... نه؟
احتمالا شما هم کلی رویا دارین، اما همیشه موندین که انجام بدینش یا نه؟ میترسین که شکست بخورید؟ بخاطر همین انجامش نمیدید!؟
اما اگه شکست نخورین و بارها به زمین نخورید، هیچ وقت نمیتونین راه برید! بعد از اون ، هیچ وقت نمیتونین بدونین، شرکت در مسابقه ماراتن رو هم باید فراموش کنین!
من اینجا رو انتخاب کردم، منظورم سایت ویرگوله! برای اینکه بنویسم و شما رو هم درگیر نوشتن خودم کنم و احتمالا یه روز همه شما رو داشته باشم که جشن اولین کتابم رو بگیرم. (ایدهی خوبیه نه؟) شاید بپرسید چرا یک وبلاگ راه اندازی نکردم؟ سوال خیلی خوبیه. راستش وقتی دیدم ویرگول هست، و میتونم محتوا تولید کنم، بدون دردسرهای مدیریت یک وبلاگ، تقریبا بیخیال این گزینه شدم.
خب نظر شما چیه؟