Raha Foroozan
Raha Foroozan
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

به زیبا ترین حالت ممکن دل باختیم!

هنوز هم نگاه ها رو به پایین است، هنوز هم کلامی رد و بدل نمی شود، هنوز هم با لفظ ”شما“ یکدیگر را خطاب می کنیم، هنوز هم آقا و خانم از کنار اسم هایمان پاک نشده.

قلب ها می تپد و فقط خودمان صدای بی قراری هایش را می شنویم. دیگر رنگی به رخساره نمانده و این روزها زیاد می شنویم : رنگ رخساره خبر میدهد از سرّ درون...
خواب از چشم ها فراری شده. فکر و خیال ها می آیند و می روند، بی هیچ اجازه ای.
ناگاه به یک نقطه خیره می شوم و خارج می شوم از این دنیا. این شب ها اولِ مراسم، برعکسِ همه می‌نشینم، پشت به آن پرده سفید رنگ. دیگران هی می گویند برگرد، خوب میدانند نمی توانم ولی اذیتم میکنند. مادر که چهره ام را می بیند می گوید: این آب شدن ها پایان خوشی دارد...
صحن امامزاده خاطرات گذشته را برایم تداعی میکند. آن حسینیه کودک، آن غرفه کتاب، آن ایستگاه صلواتی.
بیشتر از یک سال است که دیگر این دل آن دل نیست، این نگاه ها آن نگاه ها نیست، معنای این سر به زیری ها آن معنای سابق نیست.
از همان روز اول باید برای اضطراب هایم دلیل پیدا میکردم. برای دیدار های ناگهانی که بعید بنظر می رسید. دیدار در کربلا، چند روز مانده به اربعین...
راست گفتی؛ صافی زمان همه تلخی ها را خوب تغییر داد و پرده های ابهام را کنار زد.
ما نمیدانستیم در آن روزها که آقای مهربان قرار است نهایت مهربانی اش را برایمان به تصویر بکشد و این چنین طعم بی قراری هایی شیرین را به زندگیمان روانه کند.
این شب و روزها را هم خدا جانمان می بیند مثل تمام آن شب و روزهایی که گذشت. اینکه چرا لایق این تقدیر زیبا شدم را هنوز هم نمیدانم فقط میدانم رها شدن در آغوش خدا در این شب ها از هر مسکنی آرامش بخش تر است.

با روضه حسین(ع) نفس تازه میکنم٫ وقتی هوای شهر نفس گیر می شود

خدایا؛ برای تمام لحظه های بودنت شکر

ای عشق! چه در شرح تو جز «عشق» بگویم/ در ساده ترین شکلی و پیچیده ترینی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید