Raha Foroozan
Raha Foroozan
خواندن ۴ دقیقه·۵ سال پیش

به صرف افطار

پنیر محلی هنر دستان مادربزرگ جان، تربچه های قرمز خوش رنگ در میان سبزی های تازه با بوی ریحان و نعناع، نان های سنگک در سبدهای حصیری، سوپ گرم و خوش رنگ و لعاب درون کاسه چینی بزرگ که با چند برگ نعناع و چند دانه زرشک تزیینش کرده ام، شله زرد را هم خودم پخته ام، خرما های شیرین و گوشتی در کنار زولبیا و بامیه هایی که برق می زنند، قندان های بلوری پر از قند و نقل های پسته ای و در نهایت چند استکان چای لب سوز که بخار دلنشینش دستان سردم را گرم می کند.

خب همه چیز آماده است دیگر... اِممم چیزی را فراموش نکرده ام؟...آها چرا، کاسه آب و گل های محمدی تازه چیده شده را فراموش کرده ام.

خب اینم از کاسه گل؛ چقدر انعکاس نور شمع های اطرافش از بین گل های محمدی داخل کاسه بلوری زیباست.

بَههه، بوی گل محمدی... دلم هوس شربت گلاب و زعفران کرد. چه فکر خوبی، یک پارچ شربت زرد رنگ خنک هم رنگ خوبی به این سفره می بخشد. شربت را که هم میزنم بوی گلاب و زعفرانش در سرم می پیچد. گلاب ناب کاشان و زعفران دست ساز بابابزرگ عجب شربتی ساخته اند.

ای کاش زودتر اذان بگویند.اما نه، هنوز مهمان ویژه ام نیامده. امروز هم پرنده دل از قفسش بیرون زده است. سپرده ام دعوتنامه ام به دستت برساند. به صرف افطار میهمان من هستی دلبر جان. خیلی سفارش کرده ام حواسش را جمع کند و امانتی را به دست خودت بدهد. تأکید هم کرده ام تا قبل از اذان ظهر کارش را انجام دهد و برگردد اما، نمی دانم چرا هنوز برنگشته. نگرانم، شاید اتفاقی برایش افتاده باشد. دل من به بیراهه ها سرک نمی کشد. احتمالا سرگرم تماشای تو مانده که هنوز برنگشته است. میداند که من با چشم سَر به تو نگاه نمی کنم، با خودش گفته بگذار صاحب خجالتی ام با چشمان دلش تو را صید نگاهش کند.

اردیبهشت هوای بهشت را دارد. برای همین سفره را در حیاط پهن کرده ام. فواره حوض هم روشن است. حیاط را هم خودم آب و جارو کرده ام. باد که می آید اول از میان شاخ و برگ های درخت خرمالو می گذرد. همان خرمالوهایی که وقتی بر شاخه درخت سنگینی می کنند، من هر روز قلم به دست، چند ساعتی روبرویشان می ایستم و رنگ نارنجی شان نشاط بخش ترین رنگ بوم نقاشی ام می شود.

مقصد بعدی باد، بوته یاس است. با نوازش گل های یاس اوج می گیرد تا بلندای دیواری که با یاس ها پوشیده شده است. از یاس ها که گذشت، موجی به تن آب درون حوض می اندازد و کمی هم ماهی ها را می رقصاند. در نهایت باد، بوی خوش یاس و خنکای آب را برای من و تو هدیه می آورد.

امشب شب میلاد کریم اهل بیت(ع) است. لباس نو بپوش. قرار است با هم جشنی مختصر بگیریم. راستی یک چیز دیگر، می خواستم نگویم و غافلگیرت کنم اما، می گویم. برایت هدیه ای دارم. هدیه ای که دانه دانه اش به تو خواهد گفت در چه مکان هایی زمان را با یادت سپری کرده ام. دانه های سنگیِ فیروزه ای رنگ که خودم یک به یک آن ها را در نخ کشیده ام. این 101 دانه تسبیح به نیابت از تو پا به پای من زیارت کرده اند حرم مولایمان را در نجف و حرم ارباب را در کربلا و متبرک شده اند، پابه پای من نماز خوانده اند به نیابت از تو در زیباترین بهشت زمین. راستی یادم هست که چله زیارت عاشورایی که از نیمه شعبان شروع کرده ایم هنوز تمام نشده. امشب بعد از افطار با هم زیر سقف آسمان دعا می خوانیم.

خلاصه که امشب در دلم میهمانی است برای تو، دیر نیایی که چای ها سرد می شوند. سوپ هم داغ داغ می چسبد. باد هم که آنقدر پای کوبی کرده که دیگر چیزی نمانده از نفس بیفتد.

زودتر بیا که اینجا همه مشتاق حضورت هستد.

ماه رمضانافطارحال خوبتو با من تقسیم کن
ای عشق! چه در شرح تو جز «عشق» بگویم/ در ساده ترین شکلی و پیچیده ترینی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید