Raha Foroozan
Raha Foroozan
خواندن ۵ دقیقه·۴ سال پیش

درد دل

حتما شما هم تا الان خبر رو شنیدید. نمیدونم چی بگم و چجوری بگم. حالم خیلی خیلی داغونه. همین اول واقعا ازتون معذرت میخوام که نمی تونم تو این پست حال خوب با شما تقسیم کنم، گاهی وقت ها آدم حال خوبش هم ته میکشه.

دلم خوش بود چند روز دیگه تموم میشه و زندگیم به روال عادی برمیگرده اما دوباره...

یک ماه زمان کمی نیست، برای یکی مثل من که امسال دوباره قراره کنکور بده و برای رسیدن به اون موفقیت از همه دلخوشی ها و لذت هاش زده، هر ساعتش مثل یک روز میگذره. اون افرادی که هی کنکور رو عقب میندازن هیچ وقت خودشون رو جای یکی مثل من و خیلی های دیگه نزاشتن تا بفهمن چقدر سخته.

مرحله اول که یک ماه و نیم عقب افتاد همه سعی کردند یک کاری کنند که امیدمون، ناامید نشه. مشاور گفت حالا که فرصت داری ساعت مطالعه رو ببر بالا رکورد بزن، منم رسوندمش به پونزدهههه ساعت مطالعه مفید. گفت ترازت رو افزایش بده، بعد از اون حرف اولین آزمونی که دادم تمام اراده مو گذاشتم که ببرمش بالای 7000 و آخرش هم رسید به 7200. گفت مکان مطالعه رو عوض کنم، الان یک ماهه هر روز ساعت6 صبح میام خونه مادربزرگ و ظهر با بابام برمیگردم، اینجا هم یک کوه کتاب درست کردم.

خیلی روزا انقدر سرگرم میشدم که زمان از دستم در میرفت. انقدر با دخترهام (گلهای تو اتاقم) درددل کردم که طفلکی ها از دستم خسته شدن. امروز پیاز گل نرگس کاشتم و با خودم قرار گذاشتم با این یکی فقط حرفای خوب بزنم آخه روحیه ش حساسه، اما تو این یک ماه آینده یا باید اصلا باهاش حرف نزنم یا فقط باید بعد نماز برم پیشش.

الان نزدیک به یک ساله که همه کتاب هایی که دوست داشتم بخونم رو لیست کردم تا تو فرصت مناسب که نمی دونم کی قراره برسه بخونم. یک ساله نقاشی نکشیدم، خطاطی نکردم، تابلو فرشم رو نصفه رها کردم، خیلی جاها فعالیت هامو کنسل کردم، چندین ماهه بهترین دوستام رو ندیدم، فرصت نکردم مثل قبل با مامانم برم بیرون تا 11 شب تو خیابونا دور بزنم، هرجا جشن و مراسم بود اکثرا نمیرفتم یا به زور مامان و بابا برنامه هامو جور میکردم چند ساعت بزنم بیرون از خونه، برنامه پیاده روی های شبانه با بابا رو کنسل کردم، چند ماهه روستا نرفتم جایی که عاشقشم.

فقط شاید بتونم اینطور بگم که کاملا از نظر روحی تهی شدم. شدم مثل یک ربات که کم میخوابه، کم میخوره، کم شادی میکنه، خیلی تو تنهایی گریه میکنه. قشنگ دارم میبینم و حس میکنم که دچار روزمرگی شدم.

من که همیشه تو زندگی آروم و بدون استرسی بودم حتی در شرایط سخت تر، این چند ماه گذشته با استرس کنکور کابوس دیدم، چیزی که هیچ وقت تا الان تجربه نکرده بودم. عادت ناخن جویدن افتاده به جونم. اینا همش واقعیت داره و این کنکور یک دختر شاد و پرانرژی رو به یک ربات بی روح تبدیل کرده. فقط وقتی دست به قلم میشم میتونم کمی اون ذوقی که تو خواب سنگین و عمیقی به سر میبره بیدارش کنم.

همیشه بابام بهم یاد داده بود نیمه پر لیوان رو ببینم و مثبت نگر باشم، اما الان دیگه نمیدونم از چه زاویه ای به لیوان خالی نگاه کنم که یکم، فقط یکم پر ببینمش. بعد از اخبار یا گوشیم زنگ میخوره یا پیام میاد. همه میخوان بگن اشکال نداره، غصه نخور، ناامید نباش.

بابا راست میگه این کرونای نحس خیلی ها رو بدتر از من رنجونده. این در مقابل اونا چیزی نیست. اونایی که عزیزاشون رو از دست دادن، اونایی که بیکار شدن، اونایی که جلوی خانواده‌شون سرافکنده شدن که خدا هیچ وقت برای کسی این درد رو نیاره. این اتفاق چیزی نیست، میگذره. مامان بزرگ مهربونم که الان پیششم بغلم کرده و اشکامو پاک میکنه و میگه: دلت به خدا قرص باشه مادر، از این زمینی ها که خیر نمیرسه. اون بزرگ حواسش بهت هست.

مطمئنم کار خدا بی حکمت نیست و قطعا یک مصلحتی بوده اما نمیدونم دیگه از این به بعد چیکار کنم، ول کنم یا هنوز ادامه بدم. واقعا دیگه خسته شدم. خوب میدونم چی آرومم میکنه و مطمئنم اونی که این لحظه هامو میبینه الان آماده هست تا باهاش حرف بزنم و اونم بهم محبت کنه که غصه نخور بنده‌ی من، این روزا هم تموم میشه. بهم بگه« انّ مع العسر یُسرا» بگه «لیس للانسان الا ما سعی و ان سعیه سوف یُری». یک نفر دیگه هم که خیلی بهش مدیونم میگه« کُن بعید الهِمم اذا طلبتَ».

فقط امیدم به این هاست و یقین دارم که منو دست خالی از در خونه شون برنمیگردونن. فقط باید حواسم باشه تو این موقعیت ها فراموش نکنم که اون بالاسری از هرکسی مهربون تره و همیشه برا بنده اش هرچقدرم بد باشه، خیر و صلاح میخواد. یادم بمونه همیشه بدتر هم وجود داره.

شرمنده اگر این دفعه نتونستم هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» زیر پستم بنویسم. امیدوارم شما هم من رو بخشیده باشید.

تو این روزا سخت به دعاتون محتاجم.

ان‌ شاءالله که هیچ وقت تو دل های مهربونتون غم نباشه.

التماس دعا

یاعلی✋




پست موقت

کنکور
ای عشق! چه در شرح تو جز «عشق» بگویم/ در ساده ترین شکلی و پیچیده ترینی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید