Raha Foroozan
Raha Foroozan
خواندن ۶ دقیقه·۵ سال پیش

یار حسینی من؛ یادت باشد...

در شب های محرم که به هیئت می رفتم خیلی برایم مهم بود که سر وقت برسم و از تمام برنامه های آن شب ها نهایت استفاده را ببرم. سخنران مراسم حاج آقایی بود به قول خودمان امروزی و بسیار اهل مطالعه، و من به سبب دوستی قدیمی که با پدرم داشتند شخصیتشان را خوب می شناختم و همیشه منبرهای حاج آقا را دوست داشتم. خلاصه در بین تمام صحبت های دلنشینش یک حرفش در ذهنم خوب ماندگار شد. حاج آقا وقتی چندشبی از یاران اباعبدالله صحبت کرد و راه و رسم دلدادگی را در مرام امثال حبیب بن مظاهر و ظهیر بن قین و حُر توصیف کرد، در آخر گفت: عزیزان دقت کنید اگر می خواهید دوستی داشته باشید، دوست حسینی انتخاب کنید. اگر می خواهید ازدواج کنید، یار حسینی انتخاب کنید. کسانی را همدم خود قرار دهید که شما را به حسین(ع) و راه و رسم حسین(ع) نزدیک تر کنند.

چه حرف قشنگی! ما چقدر در انتخاب هایمان دقت می کنیم؟

راست می گفت، اگر می خواهی یار انتخاب کنی چه خوب است که یار حسینی برگزینی. کسی که حداقل چند پله از تو بالاتر باشد.

کسی که اگر در میان سرگرمی های دنیای مادی گرفتار شدی به یادت بیاورد که پنجشنبه ها باید به قرار همیشگی مان در گلزار شهدا برسیم.

صبح های سشنبه که با صدای دعای عهد از خواب برمی خیزی بوی گل نرگس در خانه پیچیده باشد و با همان لبخند شیرین که تو را غرق دریای نگاهش می کند به یادت بیندازد که امروز روز تجدید پیمان با امام زمانمان است.

جمعه ها بعد از نماز جمعه دستت را بگیرد و تو را به غرفه محصولات فرهنگی ببرد و هر هفته تو را مهمان کند به خواندن کتابی جدید از عاشقانه های شهدا.

حرف هایت برایش مهم باشد. اگر روزی در بین غرغر های زنانه ات لب به غیبت باز کردی سریع بحث را عوض کند و به شیوه ی همان شهید عاشق وسط بحث یهو بگوید " اینا رو ولش کن، میدونستی چشمات چقدر خوشگلن؟" و تو باز هم از این فهم و درایت او متعجب بمانی.

قهرهایت برایش مهم باشد و خریدار نازهایت باشد و بعد هم طبق درسی که در مکتب شهدا آموخته است بعد از چندثانیه بیاید و بگوید "خوب نیست قهر زن و شوهر بیشتر از چندثانیه طول بکشه عزیزم" و باز هم لبخندهای دلبرانه اش را حواله نگاهت کن.

تکیه گاهی باشد که نه با زور و تحمیل بلکه با سیاست مردانه اش آن چادری را که دوست دارد بپوشی هدیه بخرد. برایش مهم باشد که در خیابان دستت را بگیرد و انگشترهای عقیقی که با هم ست کرده اید از لابه لای انگشتان در هم قفل شده یتان نمایان باشد.

محرم ها در هیئت یک گوشه بایستی، طوری که تو را نبیند و از زیر بال چادرت نظاره گر کار کردن مخلصانه اش برای اباعبدالله باشی.

هرسال نزدیک عید نوروز با شوق و ذوق بیاید بگوید که امسال هم عید مهمان شهداییم. تربت خاک های شلمچه و چفیه ها را از کمد بیرون بیاورد و بعد با همان اشتیاق چند دقیقه قبل ساک هایمان را ببندد.

اهل کتاب باشد. برایت بنویسد، برایش بنویسی. و بعد از مدتی تمام ناگفته هایش را مکتوب هدیه دهد که چه شیرین است خواندن دست خط هایش وقتی که برای تو می نویسد.

وقتی که همسرش شدی یا به قول خودش تاج سرش، بگوید از شرم و حیایی که در جلسات خواستگاری داشتی و چادر سفیدی که آن را ارثیه مادرمان می دانستی و حظ ببرد از اینکه همان دختر خجالتی و محجبه ای که در روز خواستگاری جلویش با فاصله نشسته بود اکنون همان تاج سرش است. دیگر مانند روز های قبل از عقد مخاطب نگاهش گل های قالی نباشند، زل بزند در چشمانت و بدون آنکه کلامی بگوید تمام حرف های دلش را بزند. آنقدر به چشمانت نگاه کند که حتی در مسیر پیاده روی اربعین وقتی استکان چای به دست از موکب بیرون می آید از پشت روبند مشکی هم چشمانت را بشناسد.

مداحی بلد باشد و هر وقت که می خواهد نگاه دوخته شده ات به صفحه کتاب را بدزد، شروع کند به مداحی کردن . پشت به تو بایستد، طوری که انگار متوجه نگاه های خیره تو به سمت خودش نمی شود بعد یهو برگردد و بگوید:« چه عجب خانوم! بالاخره ما صورت شما رو دیدیم. یعنی اینقدر هدیه ما از خود ما جذاب تره؟؟ حالا که انقدر خوندن دلنوشته های همسران شهدا رو دوست داری، اصلا خودم میرم شهید میشم تا دیگه هیچ وقت حواست از من پرت نشه. تو دعا کنی مستجاب میشه ها.»

آرزوی عمق دلش را که به زبان شوخی می گوید ته دلت خالی می شود و با خودت می گویی:

نکند راست باشد؟؟ نکند...نکند روزی برسد که تو نباشی و من حسرت شوخی های بی مزه ات را

حسرت مداحی کردن هایت را

حسرت حرف های دلبرانه ات را

حسرت شانه کردن ریشت را

حسرت اتو کردن پیراهن هایت را

حسرت نماز جماعت خواندن پشت سرت را

و حسرت تمام لحظه های بودنت را بخورم.

درست است که تو در آخر تمام نوشته هایت «اللهم ارزقنا شهادة» می نویسی اما کمی هم به فکر قلب من باش. می دانم دلبرم که شوق شهادت داری و کوی به کوی به دنبالش می روی. سخت است اما شاید روزی بتوانم پایین نوشته هایت «آمین» بنویسم و خودم برایت لباس رزم بدوزم. همان لباس های چریکی که وقتی می پوشی جذبه ات دوچندان می شود.

به زبان آوردنش سخت است اما شاید ما هم روزی مجبور شویم از رمز «یادت باشد» استفاده کنیم. اینجا هیچ کس خبر ندارد، خودت هم خبر نداری اما من هرلحظه می گویم:

یادت باشد...

پ.ن: عزیزانی که جریان رمز «یادت باشد» رو نمی دونند نوشته داخل این عکس رو مطالعه کنند.

عکس پشت جلد کتاب «یادت باشد». عاشقانه ترین کتاب شهدای مدافع حرم. خاطرات شهید حمید سیاهکالی مرادی از زبان همسرشان
عکس پشت جلد کتاب «یادت باشد». عاشقانه ترین کتاب شهدای مدافع حرم. خاطرات شهید حمید سیاهکالی مرادی از زبان همسرشان






عاشقانه مذهبییادت باشدامام حسین
ای عشق! چه در شرح تو جز «عشق» بگویم/ در ساده ترین شکلی و پیچیده ترینی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید