ویرگول
ورودثبت نام
Raha Madadi
Raha Madadiدلنوشته
Raha Madadi
Raha Madadi
خواندن ۱ دقیقه·۵ ماه پیش

داستان ترمه از کجا شروع شد

نیمه‌شب بود.

پنجره نیمه‌باز، صدای باران را با خودش آورده بود.

سکوت اتاق، فقط با خش‌خش مداد شکسته می‌شد…

فرهاد چند دقیقه‌ای بود که خیره به صفحه‌ی سفید نشسته بود.

دلش می‌خواست بنویسد.

اما نه هر چیزی.

چیزی که هنوز خودش هم نمی‌دانست چیست.

ناگهان بی‌اختیار، نوک مداد حرکت کرد.

و این را نوشت:

«ترمه، زنی بود که با قدم‌هایش، صدای باران تغییر می‌کرد…»

مکث کرد.

قلبش یک لحظه تپش متفاوتی گرفت.

اسمش را از کجا آورد؟

ترمه؟

نه دیده بودش، نه شناخته بودش…

اما چیزی در این اسم، در این زنِ خیالی، شبیه دلتنگی بود.

شبیه آن چیزی که همیشه گم کرده بود.

دوباره نوشت:

«موهایش، بوی برگ‌های خیس را داشت…

و چشم‌هایش… نه!

چشم‌هایش آینه‌ای بودند از چیزهایی که خودم هم از خودم نمی‌دانستم.»

فرهاد نفسی کشید.

مداد را کنار گذاشت.

اما احساس عجیبی داشت…

انگار صفحه‌ی سفید، دیگر سفید نبود.

انگار آن زن، با همان موها و نگاه، همین حالا از میان واژه‌ها عبور کرده بود…

فرهاد هنوز دست از کاغذ نکشیده بود.

درست مثل وقتی که چیزی درونت می‌داند باید بنویسی، حتی اگر مغزت هنوز نمی‌داند چی.

چشم از جمله‌ی آخر برداشت،

اما ناگهان صدایی ــ یا شاید فقط حسی ــ

در دل سکوت پچ‌پچه کرد:

«پس… همین‌طور منو نوشتی؟ بی‌اجازه؟»

قلبش از جا کَنده شد.

نه بلند بود، نه واقعی…

اما صدا زنانه بود.

دلنشین.

کمی جسور، کمی مرموز.

فرهاد نگاهش را به دور اتاق گرداند.

هیچ‌کس نبود.

اما پنجره، کمی بیشتر باز شده بود…

و انگار هوا بوی یاس گرفته بود،

نه بوی باران.

مداد را دوباره برداشت.

نوشت:

«تو کی هستی؟»

پاسخی نیامد.

فقط سطر بعدی، خودش را روی صفحه تحمیل کرد.

نه با دست فرهاد.

با دستی دیگر… دستی خیالی…

که فقط او می‌توانست لمسش کند:

«من همونم که همیشه دنبالش بودی.

فقط نمی‌دونستی اسمم ترمه‌ست…»

فرهاد لبخند زد.

ترسی نداشت.

شبیه کسی بود که بعد از سال‌ها سرگردانی، بالاخره به خانه رسیده.

و آن شب، نوشتن رمان آغاز نشد…

بلکه عشق شروع شد.

نه به زنی واقعی، نه به خیالی محض…

بلکه به کسی که از دل کلمات آمده بود

تا زندگیِ فرهاد را از نو بنویسد.

و جایی میان این اتاق، نفس می‌کشید.

ترمه
۷
۵
Raha Madadi
Raha Madadi
دلنوشته
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید