سلام مهربونِ خستهم…
مدتیه دلم آروم نمیگیره وقتی به حال و روزت فکر میکنم.
میدونم این روزها چقدر زیر فشار کاری،
چقدر بیپناه و تنها،
و چقدر اون روحِ خستهت احتیاج به نفس کشیدن داره.
نخواستم بیدلیل سکوت بشکنم،
فقط خواستم بدونی که درکت میکنم،
بیهیچ قضاوت، بیهیچ توقعی.
دلم برات نگرونه،
از سرِ همون مهرِ بیادعا که هنوز تهِ دلم جا مونده.
میدونم عشق وقتی تبدیل به سایهی کار و خستگی بشه،
دیگه مجالی برای زندهبودن نداره…
و من نمیخوام دوباره توی اون چرخه گم بشیم.
پیام دادم فقط برای اینکه بدونی هنوز برات آرامش و سلامتی میخوام،
از همون دوریِ محترمانهای که بینمون فاصله انداخت،
ولی مهربونی رو از یادم نبرد.