تو مرا جان دوباره بخشیدی…
در میان ویرانههای دلم، نوری تاباندی
که حتی خودم هم فراموش کرده بودم
روزی روشنایی میتواند از من آغاز شود.
هیچگاه از عشق شرمگین نباش…
عشق، خطا نیست
مگر آنکه بخواهیم آن را با منطق اندازه بگیریم.
و ما عاشق شدیم…
نه برای داشتن،
بلکه برای لمس آن لحظهای که جان،
با جان دیگری گره خورد بیهیچ قرارداد.
عشق، مقدسترین هدیهی خدا بود
و تو، پاکترین آیهی آن برای من.
نه حسرت دارم، نه ندامت
فقط دلتنگم…
برای لحظهای که نام تو،
نبض زندگی را در رگهای من زنده میکرد