من و تو گویا بزرگترین تضاد عالم بودیم.
تو می گفتی وقتی با هم باشیم ، نظم جهان به هم میخورد !
آتش عشقت جنگل جانم را خاکستر کرد و تو با بی رحمی تمام در گلستان بی خیالی قدم میزدی..
مر هر لحظه دنبالت می دویدم ، و تو همانی که هر بار با بهانه هایت فرار میکردی!!
منحنی زیبای لبخندت :) را از من دریغ کردی ؛ از منی که با یادت گل لبخند بر لبان تبــــدارم می نشست.
تو برایم حس زندگی بودی و من برایت انگیزه مردن ..!
در مقابل حرف های صادقانه ام ، چه نقاب های فریبانه ای که به صورتت نزدی ..!
من به شانه هایت تکیه دادم و تو چه ناجوانمردانه شانه خالی کردی ..!
رنگی ترین رویایم بودی و من سیاه و سفید ترین مزاحم زندگی ات .. آشنای غریبه !!
ما شدن من و تو حکایت شب و روز است ... همانقدر محال ... همانقدر غیرممکن !
ای شادی غمگین
ای دلشوره شیرین
ای غم مبهم
تو برای منی حکم معراج داری که هیچگاه پیامبر نمیشوم !
اکنون منم که در خلوت و سکوت تو را یاد میکنم و با خیالت دلم را خوش میکنم ..!
دل رمیده من به جز یاد تو همه چیز را رها کرده است ..
#خودم _ نوشت
بزرگترین تضاد زندگی شما چیه؟