چند وقت پیش ویدئویی را مشاهده کردم که رئیس جمهور یک کشور از قارۀ افریقا، در مراسم رسمی به دلیل بیاختیاری ادرار، شلوار خود را خیس کرد؛ و نفری که بغل او ایستاده بود، زیرچشمی نگران بود که قطرات ادرار به او نپاشد! و در عین حال انگار میخواست احترام و حرمت آن شخص را در مقام یک رئیس جمهور حفظ کند.
جمع اضداد عجیبی در این کلیپ جمع شده بود که ذهن من را دقایقی به خود مشغول کرد: اینکه سرانجام این کلیپ چه شد؟ کسانی که شاهد ماجرا بودند، چه احساسی به آن رئیس جمهور داشتند؟ حس مسخره کردن یا حس ترحم؟ یا حس قشنگتری به اسم: کمک به همنوع.
به این فکر میکردم که آن رئیس جمهور، شب را چطور خوابید و به چی فکر میکرد و ... خلاصه شاید در تنهایی خودش وقتی نگاه سنگین هیچ شخص یا رسانهای را نداشت، بغض کرد و شاید به تلخی و آرام گریست.
یاد یکی از عکسهای نوزادی خودم افتادم که هنوز در آلبوم من، جا خوش کرده و من را به خندهای شیرین وادار میکند؛ و کسانی که این عکس را میبینند: عکسی که خودم را خیس کردهام!
اما این اتفاق در زمانی که یک انسان نوزاد نیست، دیگر خندهدار نیست.
مقدمۀ بالا را از این جهت نوشتم که بگویم هیچ انسانی دوست ندارد به بیماری دچار شود؛ چه برسد به اینکه دچار مشکل یا عارضهای شود که به خاطر آن جلوی دیگران خجالت بکشد و احساس شرمساری کند؛ چه آن شخص یک مقام بلندپایه و یا چهرۀ مشهور باشد و یا یک فرد ساده و نه چندان شناخته شده.
وقتی خیلی از هنرمندان را در سنین بالا میبینم که زودرنج و ناراحت میشوند، شاید به خاطر همین مشکلات جسمی است که احساس میکنند فراتر از نقش و جایگاه گذشته، حالا به عنوان یک انسان نیاز به دیده شدن و کمک شدن دارند.
یکی از مسائلی که در زندگی آموختم و بهش اعتقاد دارم، این هست که زندگی یعنی مجموعهای از شیرینیها و تلخیها؛ شادی و ناراحتی؛ و ... بااختیاری ادرار و بیاختیاری ادرار!
بله! هر کدام از ما یا عزیزان ما اگر با بیاختیاری ادرار مواجه بشوند، دو راه را میتوانند در پیش بگیرند:
اول: خجالت بکشند؛ غصه بخورند و فکر کنند خدا آنها را دوست نداشته که به این عارضه مبتلا شدهاند و زندگی اجتماعیشان محدود و پردردسر!
دوم: بپذیرید که بیاختیاری ادرار هم بخشی از زندگی هست که میتواند برای هر فردی اتفاق بیفتد؛ درست مانند بیماری، حادثه یا هر تجربۀ ناخوشایند یا تلخ و وحشتناک دیگر.
خب باید چکار کرد؟ تا کی میشود غصه خورد و خجالت کشید؟
راه درست این هست: بپذیریم که زندگی یعنی نیش و نوش؛ زندگی یعنی خواستن و نرسیدنها. وقتی این را درک کنیم، نه فقط بیاختیاری ادرار که هر مشکل و ناراحتی برایمان قابل هضم و پذیرش هست.
این پذیرش را باید جدی بگیریم؛ بسیاری از ما در زندگی همیشه از جایی آسیب میخوریم که نمیخواهیم واقعیت را بپذیریم و دائماً وارد جدال و مقاومت میشویم که آن واقعیت را محو کنیم؛ اما ممکن است موفق شویم و یا نشویم.
اگر بپذیریم نداشتن اختیار در کنترل ادرار یک مسألهای هست که برای هر انسانی ممکن است پیش بیاید، نه تنها برایمان خندهدار نخواهد بود که به طور جدی، به آن فکر میکنیم و میاندیشیم؛ چه برای خود و چه دیگران.
یادم میآید یکبار در مجتمع خریدی منتظر مادرم ایستاده بودم که متوجه شدم آقایی دستپاچه به اطراف نگاه میکند و نگران است.
حس نوعدوستی من باعث شد بپرسم: چی شده؟ کمکی برمیاد از من؟
جواب داد: پدرم خودش رو خیس کرده و نمیخوام خجالت بکشه! غرورش مهمه!
بلند شدم و راهنماییاش کردم: دست پدر را بگیر و ببر سرویس بهداشتی آن گوشه مجتمع؛ من هم کمکتان میآیم.
وسایلش را کمکش دستش گرفتم و با پدرش بالا رفتیم. فاصله را حفظ کردم که پیرمرد در حریم خصوصی خودش احساس آرامشش بیش از این از بین نرود. با اشارۀ صورت به آن مرد که یعنی: برو خیالت راحت! نشستم تا کارشان تمام شود.
بعد از ربع ساعتی بیرون آمد و تشکر کرد و من وسایلش را تحویل دادم و به سرعت دور شدم تا پدرش موقع بیرون آمدن از سرویس بهداشتی، خدای نکرده خجالت نکشد.
آن روز درس مهمی را در خصوص بیاختیاری یاد گرفتم: هر جا دیدم کسی به این مشکل دچار شده، بدون معطلی باید به عنوان یک انسان کمکش کنم تا از این مخمصه با کمترین استرس عبور کند.
از ویرگول و ایزی لایف تشکر میکنم که قلم من را برای توجه به این مسألۀ بخشی از افراد جامعۀ خودم به نوشتن وادار کرد. از ما تنها خوبیها و نیتهای قشنگمان باقی میماند و بس!