سجاد رحیمی مدیسه
سجاد رحیمی مدیسه
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

برف بی‌صدا می‌بارد...

صبح از خواب بلند شدم و دیدم برف زیادی نشسته؛ و هنوز داشت برف می‌بارید؛ آرام و بی‌صدا.

برف بی صدا می بارد
برف بی صدا می بارد

قید کار را زدم: کلی برف برای پارو کردن داشتم تا شب یخ نبندد و موزاییک‌ها را خراب کند.

باید مواد غذایی هم می‌خریدم؛ چون امروز به خاطر برف پارو کردن، انرژی بیشتری نیاز داشتم.

بی‌صدا با خودم فکر می‌کردم: آیا همه در این سرما، راحت می‌توانند رفت و آمد کنند؟ راحت می‌توانند مواد غذایی مقوی بخرند؟

سوپرمارکت که رسیدم، جواب سؤالم را یک زن داد که مشغول خرید نسیه بود: ... دستت درد نکنه ..آقا! بزن به حسابم این 70هزارتومن رو ...

... و من بی‌صدا به این فکر می‌کردم یک زن نباید 70هزار تومان برای خرید ضروری‌ترین مایحتاج یعنی طعام و خوردنی، پول در جیبش باشد؟

اقتصاد
نویسندۀ مدیریت خوانده http://www.rahimim.ir
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید