اینجا شعاری وجود دارد که میشود آن را مانیفست رهنما کالج دانست و با اینکه خودش از چند کلمه ساده تشکیل شده اما آنقدرها هم چیز سادهای نیست: با حرفهای ها بمان.
بهتر است پیش از اینکه لازم باشد این شعار را تشریح کنیم، یک داستان واقعی تعریف کنیم. روزی که لیونل مسی برای اولین بار وارد زمین شد تا برای تیم بزرگسالان بارسلونا بازی کند، یک نوجوان ناشناخته با موهای بلند بود که کسی اسمش را درست نمیدانست. آن زمان نه ثروتی بهم زده بود، نه زن و بچه داشت، نه بهترین بازیکن جهان شده بود که کسی او را در ردیف مارادونا و پله و اوزه بیو و بکن بائر و پلاتینی قرار دهد نه عکس و پیراهنش طرفدار خاصی داشت. ستاره بارسا رونالدینیو بود و مسی ته تهش نوجوانی تکنیکی بود که در مدرسه فوتبال بارسلونا رشد کرده بود و با اینکه جثه ضعیفی داشت، مقدمات را خوب طی کرده بود.
لاماسیا اسم این مدرسه فوتبال است، یک کالج پیشرفته پدر مادردار که تا حالا ستارگان بزرگی را به دنیای فوتبال معرفی کرده است. دقیقه شصت، هفتاد بود که مسی به بازی آمد. شماره ده بارسا در اختیار رونالدینیو بود و مسی با شمارهای بسیار معمولی شبیه همه بازیکنان ذخیره پا به زمین بازی گذاشت. همه بازیکنها حواسشان به او بود چون شکنندهتر از یک بازیکن معمولی به حساب میآمد و جهان فوتبال که خشن بود برای ستارههای کوچک جای ناامید کنندهای به حساب میآمد؛ هر لحظه ممکن است بخاطر یک اتفاق رویاهای یک آدم به باد برود، چه بسیار بازیکنان بااستعدادی که وارد جهان فوتبال شدند ولی بخاطر شیوه نامناسب زندگی یا طی نکردن درست مقدمات هنوز به زمین نیامده راهی درهای خروجی شدند و اسمشان در دنیای فوتبال گم شد. درباره مسی ولی همه چیز فرق داشت. مسئولان بارسا نمیخواستند نتیجه سرمایهگذاری لاماسیا روی او به باد هوا رود، بخاطر همین شبیه یک شطرنجباز کارکشته با او رفتار کردند، آرام آرام بازیاش دادند و سعی کردند تجربه زندگی کنار حرفهای ها را به وی بیاموزند. شوخی نیست، یک بازیکن حتی اگر خیلی بیاستعداد باشد وقتی بتواند کنار ژاوی و پویول و رونالدینیو بازی کند، میتواند حرفهای زیادی برای گفتن داشته باشد. شاید مسی از همان زمانی که با پدرش وارد لاماسیا شد و تحت تربیت مربیان آنجا قرار گرفت استعداد درخشانی به حساب میآمد ولی بااستعداد بودن یک چیز است، تجربه زندگی حرفهای یک چیز دیگر. بازی در زمینهای تمرینی یک چیز است، شرکت در مسابقهای که نود هزار تماشاگر آن را تعقیب میکنند یک چیز دیگر. بنابراین وقتی مسی آن شب به بازی آمد، قبل از اینکه پایش به توپ بخورد بازیگر تاکتیکی درستی بود که مسئولان و مربیان باشگاه آن را طراحی کرده بودند. او در یک مسابقه مهم، در فرصتی محدود وقتی تیم با چند گل جلو بود فرصت بازی کنار حرفهایها را به دست آورد، بدون استرس بازی کرد و در همان قدم اول گل زیبایی نیز به ثمر رساند تا بتواند در مسیر زندگی حرفهای همراه با حرفهایها قدم اول را درست برداشته باشد. بعدها لیونل بازیکن بزرگی شد، برایش سر و دست شکستند و چند دوره او را به عنوان بهترین بازیکن جهان انتخاب کردند، حتی اتفاقات طوری رقم خورد که خیلی از کارشناسان جهان گفتند او قطعا بهترین بازیکن تاریخ فوتبال جهان خواهد شد؛ ولی نباید فراموش کرد که همه اینها بخاطر برنامه ریزی درستی بود که به او اجازه میداد یک زندگی حرفهای در کنار بازیکنان حرفهای داشته باشد. شاید در همان حول و حوش بود که مجاهد خزیراوی، بازیکن با استعداد ایرانی به تیم ملی راه پیدا کرد و حتی صحبت این بود که بارسلونا خواستار استخدام او شده است ولی مجاهد ستارهای بود که خیلی زود افول کرد، بازیکنی که در چند بازی خوش درخشید ولی ناگهان همه چیز تغییر کرد، او اسیر حواشی شد و بخاطر فقدان آدمهای حرفهای در اطرافش، به نامی فراموش شده در فوتبال ایران بدل گشت.
بعد از این ماجرا آیا واقعا لازم است تا توضیح بدهیم چرا رهنما کالج آن شعار را برای خودش انتخاب کرده است؟
ادامه دارد ...