حتما برایتان پیش آمده که بخواهید کاری را برای اولین بار انجام بدهید و بروید سراغ آدم متخصص آن حوزه، ازش فوت و فن کار را بپرسید، مراحل را جویا شوید و ببینید چه سفارشی میکند. احتمالا سراپا گوش دادهاید و شاید یاداشت هم کرده باشید که مبادا چیزی را فراموش کنید. یک مثال ساده که دانشجوها و مخصوصا دانشجوهای دور از خانه، خوب درکش میکنند گرفتن دستور طبخ غذا از راه دور است. فرض کنید تمام مواد اولیه را خریده و آماده کردهاید و دارید از پشت تلفن از کسی که آشپزیاش حرف ندارد، میپرسید باید اول چی را با چی قاطی کنید، چه میزان نمک و فلفل بریزید و چقدر صبر کنید تا غذا جا بیفتد و آماده شود؟ شخص پشت تلفن همه مراحل را برایتان توضیح میدهد و وقتی خیالش راحت شد که همه چیز را مطابق رسپی مو به مو انجام دادهاید، نوش جانی میگوید و گوشی تلفن را قطع میکند. شما میمانید و ظرف روی اجاقتان که داخلش دارد اتفاقاتی میافتد. در آن لحظههایی که وسط فرآیند کار با محصولِ نیمهطبخ و ناتمامتان تنها هستید، ایدهای ندارید که اگر غذا تهگرفت، سر رفت یا مزهاش آنطوری نشد که انتظار داشتید باید چه کار کنید؟ چاره چیست؟ مشتاق و سرشار از هیجان، امیدوارید همه چیز مطابق دستورالعمل اولیه پیش برود. بار اول است که دست به کار شدهاید و هنوز نه آنقدر اعتماد به نفس دارید که در طبخ غذا صاحب سبک شده باشید و روش مخصوص خودتان را داشته باشید نه آنقدر مهارت کسب کردهاید که اگرهمه چیز طبق پیشبینیتان پیش نرفت بتوانید رفع و رجوعش کنید و خودتان را از گرسنگی نجات دهید. این لحظهها، دقیقا لحظاتی هستند از تجربهی «آماتور» بودن که بعد از چند مرتبه خرابکاری و حرام کردن مواد اولیه، به شما اعتماد به نفسِ دوباره دست به کار شدن و دوباره و دوباره تکرار کردن را میدهد.
توی محیط کار هم اتفاقی که میافتد اینطوریست. شما یک سری درس در دانشگاه خواندهاید که اتفاقا ازتان امتحان هم گرفته شده و بعد از پاس کردن آن واحدها بهتان یک مدرک معتبر داده شده. حالا روز اول کاریتان در محیطی جدید است. فرمولهایی که با حفظ کردنشان در دانشگاه شاگرد اول شده بودید، توی مغزتان پرواز میکنند و دنبال جای درست برای فرود آمدن میگردند، دستپاچه میشوید و نمیدانید باید چیزهایی را که یاد گرفتهاید کجا استفاده کنید. نه آنقدر بیتجربهاید که از موضوع کار بیخبر باشید نه آنقدر کار کردهاید که بدانید باید از کجا شروع کنید. دنبال یک نفر میگردد که ازش بپرسید تا همین الان، در همین نقطهای که قرار دارید راهنماییتان کند. برگردیم به مثال آشپزیمان؛ بالای سر اجاق به تماشا و انتظار ایستادهاید که متوجه میشوید برخلاف انتظارتان رنگ غذا، آن چیزی که میخواستید نشد، دارد ته میگیرد و بفهمینفهمی کمی هم شور شده. فورا گوشی را برمیدارید، دوباره شماره میگیرید و به شخص مورد وثوقتان در زمینه آشپزی زنگ میزنید. برایش شرح ماوقع میدهید و میپرسید « بهم بگو همین الان چه کار کنم؟»
یکی از هدفهایی که رهنماکالج در دورههای کارآموزی دنبال میکند، این است که بستری از «تجربه» مهیا کند و به جوانهایش فرصت آماتور بودن بدهد؛ اطلاعات، آموزش، مواد اولیه، فرمول، صورت مسئله و هرآنچه را که در بازار کار منتظرشان است، بگذارد پیش رو و تشویقشان کند به شیرجه زدن. از آن طرف چند نفر مربی کارکشته و متخصص هم کنارشان حضور دارند تا هر جا به مشکل رسیدند و پروژهای طبق انتظارشان پیش نرفت بهشان کمک برسانند و راهنماییشان کنند تا درست توی همان شرایط و با همان امکانات بهترین تصمیم را برای اجرای پروژهشان بگیرند.
رهنماکالج هدفش این است که نه فقط مسیر دور و دراز کار را برای کارآموزان شرح بدهد بلکه پابهپا همراهشان راه برود و اطمینان حاصل کند کارآموزان به مقصد رسیدهاند و جسارت دوباره قدم در مسیر گذاشتن را کسب کردهاند تا این راه پر نشیب و فراز را دوباره و دوباره تکرار کنند.