ویرگول
ورودثبت نام
علی جان
علی جانکارمند فعلی، رییس اینده، علاف گذشته
علی جان
علی جان
خواندن ۵ دقیقه·۷ ماه پیش

از کارمندی خسته شدی؟

می‌دونی اون لحظه‌هایی که وسط یه جلسه‌ی طولانی و بی‌نتیجه، نگاهت رو از مانیتور می‌کنی به دیوار و یهو یه فکر از وسطِ روزمرگی میزنه بیرون؟ همون فکری که می‌گه: «تا کی باید واسه دیگران کار کنم؟» این فکر معمولاً هم‌زمان با یه آه عمیق میاد، شاید یه لبخند کمرنگ یا حتی یه نگاه به ساعت که انگار دیرتر از همیشه می‌گذره. و بعد، دوباره می‌ری توی جریان کار، ایمیل می‌فرستی، جلسه رو جمع می‌کنی، اما اون فکر... اون فکر یه جایی توی ذهن آدم جا خوش می‌کنه.

واقعیت اینه که خیلی از ماها، مخصوصاً اونایی که چند سالی توی شرکت‌های مختلف کار کردیم، یه جایی به این نقطه می‌رسیم. نه که کار کردن برای بقیه همیشه بد باشه، نه. خیلی وقتا کلی چیز یاد می‌گیریم، دوست پیدا می‌کنیم، رشد می‌کنیم. ولی اون حسی که می‌گه "می‌خوام واسه خودم باشم"، اون یه چیز دیگه‌ست.

شرکت بزن راحت شو

حالا فرض کن یه روز صبح بیدار می‌شی و به جای این‌که دنبال لباس اداری بگردی یا نگران دیر رسیدن به محل کار باشی، می‌ری سر میز کارت، نه واسه شرکت فلان، نه با مدیر بهمان، بلکه واسه کاری که مال خودته. کاری که خودت راه انداختی. مشتری، تیم، حتی پروژه‌ها رو خودت انتخاب می‌کنی. این حس استقلال، این احساس صاحب بودن، یه انرژی عجیبی داره. البته راه ساده‌ای نیست، هیچ‌کس نمی‌گه آسونه. ولی اگه واقعاً بخوای و یه قدم جدی برداری، اون موقع دیگه قضیه فرق می‌کنه.

اینجاست که ثبت شرکت یه جور شروع حساب می‌شه. نه صرفاً به خاطر کاغذبازی و اسم‌گذاری و مجوز و این چیزا. ثبت شرکت یعنی جدی گرفتن خودت. یعنی گفتن اینکه: "آره، من دارم این راه رو شروع می‌کنم. قراره کار خودمو داشته باشم، حتی اگه اولش کوچیک باشه." خیلی از آدم‌هایی که امروز به عنوان کارآفرین‌های موفق می‌شناسیم، با همین یه تصمیم ساده شروع کردن. با یه اسم، یه ایده، یه ثبت شرکت.

ولی بذار یه چیز دیگه هم بگم. خیلی‌ها فکر می‌کنن ثبت شرکت فقط واسه آدماییه که سرمایه‌ی زیاد دارن یا یه تیم بزرگ پشتشونه. اما واقعیت اینه که خیلی از بیزینس‌های کوچیک و حتی فریلنسرا هم با ثبت شرکت، مسیرشون روشن‌تر شده. چون وقتی یه شخصیت حقوقی واسه کارت داری، خیلی راحت‌تر می‌تونی قرارداد ببندی، اعتماد جلب کنی، و اصلاً خودت رو توی بازار حرفه‌ای‌تر نشون بدی. انگار کارت از یه مرحله‌ی موقت، می‌رسه به یه وضعیت رسمی و با ثبات.

شاید بپرسی: "خب مگه نمی‌شه همین کارا رو بدون ثبت شرکت انجام داد؟" چرا، می‌شه. ولی چیزی که فرق می‌کنه، نحوه‌ی دیده شدنه. تو وقتی یه شرکت ثبت‌شده داری، از نگاه بقیه فقط یه نفر نیستی که داره یه کاری می‌کنه. یه کسب‌وکاری هستی که روی کاغذ هم وجود داره، قانونی، شفاف، با هویت مشخص. این خودش یه جور اعتمادسازی بی‌صداست. بدون اینکه تبلیغ کنی، خودِ ساختار کارت داره پیام می‌ده.

نکته‌ی قشنگ ماجرا اینجاست که ثبت شرکت خودش یه جور تعهد به خودته. یه قول نانوشته که داری به خودت می‌دی: "من این مسیر رو انتخاب کردم. نه واسه این‌که فقط از دست کارمندی فرار کنم، بلکه واسه این‌که خودم مسیرمو بسازم." این قول، شاید اولش ترسناک باشه. شاید شک کنی، دودل شی، ولی اونایی که رفتن، معمولاً برگشتن ندارن.

آخرش هم اینه که اگه یه روز، وسط شلوغی کارای شرکت خودت، خسته باشی، این خستگی فرق داره. این خستگی از خودته، نه واسه پر کردن جیب بقیه. این خستگی، یه جور رضایت تهش داره. چون داری واسه خودت می‌سازی.

حالا اگه این فکر ثبت شرکت یه‌جوری توی ذهنت جرقه زده، شاید با خودت بگی: «خب حالا یعنی چی دقیقاً؟ باید چیکار کنم؟»
بذار همین‌جا خیالت رو راحت کنم: اون چیزی که توی ذهن خیلی‌ها هست، یعنی یه کوه کاغذبازی و دردسر، واقعیتش انقدرها هم ترسناک نیست. آره، یه‌سری مراحل داره، ولی اون‌قدری که آدمو بترسونه، نه.

چند تا نوع رایج و راحت

اول از همه باید بدونی که ثبت شرکت یعنی انتخاب یه قالب قانونی برای کارت. مثلاً شرکت با مسئولیت محدود یا سهامی خاص، که هرکدوم یه سری ویژگی دارن. اگه قراره با یکی دوتا از دوستات شروع کنی، یا حتی تنهایی، معمولاً با مسئولیت محدود راحت‌تره. بعدش باید یه اسم برای شرکتت انتخاب کنی، اسمی که خاص باشه و تکراری نباشه—یه‌جور اسم که وقتی می‌شنویش، یه چیزی از کارت بزنه بیرون.

بعد باید مدارکتو جمع کنی: مشخصات، آدرس، موضوع فعالیت و چندتا چیز دیگه که مشخص می‌کنه دقیقاً قراره چیکار بکنی. اینا که آماده شد، می‌ری سراغ سامانه ثبت شرکت‌ها. اونجا باید اطلاعات رو وارد کنی و صبر کنی تا تایید بشه. بعدشم باید مدارکت رو پست کنی واسه اداره ثبت.

خیلی خشک به نظر میاد؟ شاید. ولی اگه بدونی تهش قراره کسب‌وکار خودتو داشته باشی، هر فرم و امضاش یه قدم به اون آزادی‌ایه که دنبالش بودی. اون لحظه‌ای که شماره ثبت شرکتت میاد و اسم کسب‌وکارت رسماً می‌شه یه موجود قانونی، حس می‌کنی یه دنیای جدید شروع شده.

چند تا قصه قدیمی

اگه فکر می‌کنی فقط تویی که وسط کارمندی یه روز به خودت گفتی «بسّه دیگه»، بدون که خیلیا این مسیر رو رفتن. مثلاً کسی مثل عرفان صفری، که سال‌ها توی یه شرکت طراحی رابط کاربری کار می‌کرد، ولی آخرش یه روز تصمیم گرفت کار خودشو شروع کنه. الان برند طراحی خودش اونقدر سر زبون‌ها افتاده که حتی استارتاپ‌های بزرگ هم برای طراحی اپ میان سراغش.

یا مونا جلالی، که یه زمانی تو بخش مالی یه شرکت خصوصی کار می‌کرد. هر روز با فایل‌های اکسل سر و کله می‌زد، اما ته دلش می‌خواست برای خودش یه کاری راه بندازه. یه روز نشست و یه صفحه اینستاگرام زد برای آموزش مالی شخصی. کم‌کم فالورها زیاد شدن، بعد یه تیم کوچیک جمع کرد، بعد شرکت زد… حالا دوره‌هاش چند هزار تا فروش دارن.

بذار از امیر بگم، برنامه‌نویسی که ۸ سال کارمند بود، هر روز کد می‌زد برای پروژه‌هایی که به خودش تعلق نداشت. یه روز یه پروژه کوچیک رو کنار کارش شروع کرد، اسمشو گذاشت «دودوتا». بعد شرکت زد، تیم آورد، الان تو نمایشگاه‌های بین‌المللی شرکت می‌کنه.

اینا آدمای عجیب و غریبی نبودن. همین دیروزشون شبیه امروز تو بود. تنها فرقشون این بود که یه روز تصمیم گرفتن خودشون باشن. با ترس جلو رفتن، ولی رفتن. ثبت شرکت واسه‌شون فقط یه کار اداری نبود، اولین قدم به دنیایی بود که خودشون ساختنش. شاید توی قصه بعدی، نوبت تو باشه.

به همین راحتی:)
به همین راحتی:)
۳
۰
علی جان
علی جان
کارمند فعلی، رییس اینده، علاف گذشته
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید