ویرگول
ورودثبت نام
اندیشه عباسیان
اندیشه عباسیان
اندیشه عباسیان
اندیشه عباسیان
خواندن ۴ دقیقه·۴ ماه پیش

ذوق کودکانه‌ام کجا غیبش زد؟

در این نوشته سعی میکنم درباره از بین رفتنِ یکی از عظیم ترین احساسات کودکی صحبت کنم: ‌ذوق کودکانه.

به یاد بیاوریم لحظاتی از کودکی که به شدت از وجود چیزی یا کسی ذوق زده میشدیم این حس به شدت، خاص و لذت بخش بود. یک اصالت خاصی داشت. مهمانی کسی که دوستش داشتیم یا لذت کادو و هدیه گرفتن جوری خوشحالمان میکرد که گویی هیچ چیز دیگر ارزشمندی به جز آن شخص یا آن هدیه وجود ندارد.
به یاد میارم ماشین کنترلی که بعد از چند ماه خواهش و تمنا از مادرم هدیه گرفتم. طرح یک مرسدس بنز داشت و لیمویی رنگ بود. وقتی کامل شارژ میشد وحشیانه گاز میداد و سریع میرفت و واقعا گاهی روی تختم میذاشتمش و چندین دقیقه با تحسین و لذت نگاهش میکردم. حتی یبار که روشن بود و همینطوری نگاهش میکردم خود به خود شروع کرد به گاز دادن و راه رفتن در خانه که من عمیقا بر این باور بودم که این ماشین کنترلی منو میبینه و میدونه که من چقدر دوستش دارم. طبیعتا ما نسل انیمیشن داستان اسباب بازی بودیم و بهتر از اون،‌ یه کارتونی که وسایل خونه شبا زنده میشدن و به رهبری یه توستر رفتن فضا، اون که یه توستر معمولی بود چه برسه به مرسدس بنز زیبای من.
یا عمو فریدون، مرد کاملِ و رفیقِ‌ شفیقِ کودکی من بود. عید‌ها منو به جیگری میبرد و دستم رو میگرفت و برام شعر میخوند، خالصانه،‌عمیق و پر از جزییات دوستش داشتم.
یک دفعه چه بلایی سرمان آمد؟
راستش الان در ابتدای سی سالگی شاید یک مرسدس بنز واقعی، به اندازه ماشین لیمویی که داشتم خوشحالم نکند.
دلیل واضحه، بیمه و تعمیرات و بکاپ و امنیتش و ترس تصادف و خفتگیری رو کنار بگذاریم،‌ احتمالا اونو با رولز رویس و یه سری مدل بهتر دیگه مقایسه میکنم، دیوانه وار سراغ چت جی پی تی میرم و مشخصاتش رو با جزییات بقیه ماشین ها مقایسه میکنم، احتمالا خودم رو با کسانی که ماشین بهتری از من دارن مقایسه میکنم و راستش در نهایت بعید میدونم که نگهش دارم، میفروشم و خونه رو بزرگتر میکنم.
دیدید ؟ این اتفاقی بود که سر اون حس خالصِ ذوق کودکانه اندیشه آمد و من به این آگاه هستم که این مقایسه و به قولی benchmark کردن چه بلایی سر ما آورده.
یادمه اولین گوشی که خریدم ۱۱۰۰ نوکیا بود. رد گوشی داخل جیب شلوار جینم رو نگاه میکردم و هرمون عشق و علاقه بود که ترشح میشد.
دلم برای این موضوع تنگ شده و یادم رفته که گاهی بگذارم صرفا دلم تصمیم بگیره. البته شاید من معدود سی ساله ای باشم که همیشه در اسباب بازی فروشی ها وقت میگذارم و اگه خیلی با خودم مهربان باشم یه دایناسور پلاستیکی برای خودم میگیرم. چند وقت پیش، چند تا از دوستان و همکاران رو به خانه دعوت کردیم، هلیکوپتر شارژیمو با علاقه از کمد آوردم و نشونشون دادم و روشنش کردم و کلی خوش گذشت، انگار یه لحظه همه به یاد آوردیم که قبلا مدل لذت بردن جور دیگه‌ای بود.
من روی صدا حساسم، مثلا دری اگر محکم بسته بشه یا کسی بلند صحبت کنه و موارد مشابه،‌ زودتر واکنش نشان میدم. از طرفی مثل خیلیای دیگه عاشقانه بعضی از موسیقی ها رو دوست دارم، ولی متاسفانه در این سی سال تا به حال دستگاهی که موسیقی با کیفیت رو به گوش من برسونه نداشتم. چند وقت پیش که سر و صدای محیط کارمون تقریبا منو به مرز دیوانگی کشانده بود برای بار هزارم سارا به من گفت که یه هدفون بخر و دوستان و همکارامم خیلی ازین تصیم حمایت کردن و چون نزدیگ تولدم بود قرار شد باهم یه هدفون برای من بخریم. من یه هدفون سونی گرفتم و بخش عمده ای از مشکلات زندگیم برای همیشنه تمام شد! ازینکه این بهترین کادوی زندگیم بود به خودم میبالیدم که دیدم چند دقیقست به هدفونم خیره شدم و دارم تحسینش میکنم و رفتم به حال و هوای ماشین زرد کودکی و عجب صفا و محبتی به من دست داد.
اینجا بود که یادم امد چقدر از دوست داشتنِ اشیا دوروبرمون دور شدیم اینجا بود که فهمیدم چقدر جالبه و قشنگه که سارا وقتی خونه میرسه به خونه سلام میده اینجا بود که فهمیدم چقدر بعضی لذت ها و جزییات رو به خودم دریغ کردم. پس راستش دیگه این هدفون سونی،‌ واسم یه هدفون با شماره سریال و تولید فلان جا و فلان قابلیت نبود،‌این هدفون عزیز من بود که قرار بود باهاش کلی موزیک جدید و قدیم رو زندگی کنم و کلی صدای اضافی رو از زندگیم باهاش حذف کنم.
راستش جدیدا همین حس رو به لبتابم هم دارم، خیلی وسیله نمیبینمش،‌ انگار رفاقت کرده باهام و جزییاتش رو دوست دارم.
به خاطر همین دیگه نمیخوام چیزیایی که دارمو بنچمارک کنم. مهم نیست فلان هسته CPU لبتام چیه یا فلان قابلیت رو داره یا نه. اصلا مهم نیست.
مهم مسیریه که باهاش اومدم. من این لبتاب رو موقعی خریدم که ۳ میلیون حقوق میگرفتم. ده برابر حقوقم رو دادم این لبتاب رو گرفتم و خیلی بیشتر از ده برابرِ قیمتش باهاش پول دراوردم، اشتباه نکنید بحث بهره وری و پول دراودنش نیست. بحث مسیر طولانی ایه که با این zenbook زیبا اومدم.

دارم سعی میکنم ذوق کودکانه رو به زندگیم برگردونم. با محبت بیشتر با انتقاد کمتر. حالِ آدما رو میبینم و تا جایی که بشه قضاوتشون نمیکنم. میخوام زنده کنم اون حالتی رو که به شدت خاص و پرمحبت و استثنایی بود

بهره وریجی تی
۱
۰
اندیشه عباسیان
اندیشه عباسیان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید