ویرگول
ورودثبت نام
اندیشه عباسیان
اندیشه عباسیان
اندیشه عباسیان
اندیشه عباسیان
خواندن ۳ دقیقه·۵ ماه پیش

سالوادور رضایی علوی نسب سوق

دانشجو که بودم، سرم روی تنم سنگینی میکرد. میدونستم که یه روزی جونم رو فدای آرمان‌هام میکنم و همیشه با خودم میگفتم: جان انقدری زیباست که فقط گلوله باید توان از پا درآوردنش رو داشته باشه، نه دیابت و قند و چربی و کارمندی.

مخالف سیستم آموزشی بودم و همزمان با دانشگاه، سیلاب های عجیب و غربی برای خودم تدوین میکردم که یادبگیرم.
بر این عقیده بودم که باید چینی یاد بگیریم یا تاریخ موسیقی رو بشناسیم و حس هر دوره رو درک کرده باشیم.

یکی از واحدهایی که درنظر گرفته بودم خیره شدن به نقاشی های مختلفی بود و از تورنت یه ارشیو نقاشی دانلود کرده بودم.
چون به برنامم پایبند بودم روزانه ساعتی رو صرف خیره شدن به نقاشی ها میکردم، مسله این بود که دالی رو دوست نداشتم بیمعنی بود و سوریالیسم رو نمیپسندیدم، بی آرمانی برایم ناپسند بود و هدف برایم مقدس، پس، یک، ساعتِ اویزان روی میز برایم بیمعنی بود ولی چون به انضباط اعتقاد داشتم باید به دالی خیره میشدم هر چند بی معنی و نامفهوم.

ساعت های اویزان، فیل‌های سوسکی، کاروان و بیابان های بی پایان، اسب اسپانیایی سالوادور همه و همه جلوی چشمانم بود و از سر اجبار نگاهشان میکردم.

؛؛ ساعت های اویزان ؛؛‌

سالهایی گذشت، من هم به خیل عظیمی از انسان هایی که قرار بود با قند و چربی و دیابت بمیرند ملحق شدم. ازدواج کردم، وام گرفتم حسادت کردم، شیر حمام را تعمیر کردم و هر روز اثر انگشت ورود به اداره را میزدم و کم کم چاق شدم.

ارمان ها کنار رفت و جایی را به ترافیک و شلوغی مترو و بی ار تی داد. ترس مواجهه با لحظه مرگ در جوخه اعدام جایش را به ترس و نگرانی خرید های ماهیانه و افزایش قیمت فلان کثافت داد.

من مزمحل شدم

من از ارمان خالی شدم و

رویاهای عظیم دست نیافتنی ام را با رویاهای بی‌ارزش دست نیافتنی معاوضه کردم.

جلسات پشت جلسات
تکرار پشت تکرار...
اندیشه جان اندیشه جان های تکراریو حسادت ها و تلفن و جلسات و صفحات کدر نمایشگر ها و خط خطی روی نمایشگر و جلسات و برنامه و بی برنامگی و خط خطی و تلفن و جلسات و خوش امدید و ورود ثبت شد و خروج ثبت شد و خستگی و نگرانی و فردا و تکرار و تکرار و تکرار و تکرار و تکرار و تکرار ...

جلسه تکراری بود
محسن روی حلقه تکرار چندساله اش به خاطر دارو های ضد بیش فعالی ، متمرکز جلسه را جلو میبرد
اندیشه به نظرت فلان کار رو چند ساعته انجام میدی ؟
به نظرت فلان کار رو چند ساعته انجام میدی ؟
فلان کار رو چند ساعته انجام میدی ؟
چند ساعته انجام میدی ؟
چند ساعته
چند ساعته
ساعت
ساعت
ساعت
ثانیه

این عمرم بود که محسن تکه تکه میکرد و از من میخرید
کار محسن فروختن عمرش بود
کار ما فروختن عمرمان
محسن واسطه فروش عمر ما بود.

سارا روی تخته نقش یک دختر اویزان و در حال ذوب شدن کشید
زمانِ دخترک ذوب میشد
محسن صحبت از زمان میکرد
محسن دعوت به تمرکز میکرد
هوا گرم بود
زمان و دخترک و صدای محسن اب میشد
من مزحمل میشدم
تکه تکه میشد تسک ها


و من به صحرای سالوادور دالی و دانشگاه و واحد سخت گیرانه سوریالیسم رسیدم
The Disintegration of the Persistence of Memory

سوریالیسم برای من تهی شدن از آرمان بود و طبیعی بود که ان زمان بی معنی بود
من تحقیرش کردم ولی در عمیق ترین اتاق های ذهنم باقی ماند که ده سال بعد انتقامش رو بگیرد

تاریخ موسیقی
۰
۰
اندیشه عباسیان
اندیشه عباسیان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید