چند روزه که ۲۹ ساله شدم، میدونم که به سرعت خرداد سال آینده هم میرسه و به عدد ۳۰ میرسم.
زمانی که سنم کم بود، از پدر و مادرم سنِ آدم هارو میپرسیدم و اگر کسی سنش بیشتر از سی بود، خجالت میکشیدم به اسم صداش بزنم و یه عمو یا خاله پشت اسمش میزاشتم.
حقیقتا یکم نگرانم و سوالای عجیبی به ذهنم میرسه.
مثلا : قراره چند سال عمر کنم؟ یا چنتا نقطه عطف دیگه زندگیم داره که قراره خیلی خوشحال یا ناراحتم کنه؟ یا فکر کردن به اینکه یه روزی احتمالا مرگ عزیزی رو ببینم. یا ممکنه یه روز پدر بشم.
اطرافیانم دیدِ متفاوتی به این سن دارن، خیلیا ۳۰ سالگی رسما براشون شروعِ بحران بوده و خیلیها هم ازش به خوبی استقبال کردن. مثلا مادرم به شدت معتقده که بالا رفتنِ سنش، باعث آرامش و بلوغ بیشتری شده و از سنین بالای زندگیش بیشتر لذت برده تا جوانی! البته که جنگ و مسایل اجتماعی هم در این نظر مادر دخیله ولی درکل نتیجهای که از دیتای اطرافیان میگیرم اینه که برخورد با سی سالگی، خیلی بستگی به دیدگاه و نگرش خودشون داشته.
پس میشه امیدوار بود!
مسله بحران و چالش و سختی سی ساله شدن رو با تمرکز روی نگرش و فعالیت ها میشه رام کرد و به کنترل خودمون درآورد.
نوشتن برنامه رو کاغذ، یکی از راههای آرامشِ منه. ما الان یه چالش داریم از جنس عدد. پس، میتونیم واسش یه برنامه درنظر بگیریم که فقط نزاریم طی بشه بلکه یکم هیجان انگیزترش بکنیم.
تو مسیر زندگیِ هرکدوممون اتفاقایی افتاده که لازمه ازشون گذر کنیم و بیشتر از این خاطرات و افکراشون رو به ذهنمون سنجاق نکنیم. بله من اشتباهاتی رو در حق جامعه انجام دادم و صد البته جامعه هم اشتباهاتی رو در قبال من مرتکب شده ولی الان اینجام! صحیح و پررو دارم با سرعت زیادی فارسی تایپ میکنم و میخام یسری از دیتاهای مغزمو با خودم به سال جدید نبرم.
خداحافظ، حس کافی نبودنِ علمیِ دورانِ دبیرستان.
خداحافظ، ترسِ دیدن فیلمای ترسناک تو کودکی.
خداحافظ، نفرتم به فامیل و اطرافیان وقتی انصراف از تحصیل دادنمو مسخرم میکردن.
خداحافظ، راهرو های تنگ و ترش دانشکده فنی دانشگاه کرمانشاه.
خداحافظ، رضا، پیام، علی، سامان، بهار،دختره که دوست احمد بودی که اسمتو فراموش کردم.
من باهاتون خداحافظی میکنم و نیازی نیست ازین به بعد به هم فکر کنیم.
بهم اجازه بده این رویا رو داشته باشم که امسال چنتا یادگاریِ متفاوت برای زندگیم جور کنم، چندتا دستاورد که یادم بندازه قوی به سراغ دهه چهارم زندگیم رفتم. مثلا پارسال من جنگ و صلح رو خوندم و به خوندش افتخار میکنم. یا برای اولین بار سفر خارج از ایران رفتم که کلی خاطره جالب به وجود آورد.
من امسال برایِ سه تا اتفاق برنامه ریزی میکنم که هر کدومشون رو هروقت عملی کردم جدا بعدا توضیح میدم.
۱- رو
۲-دم
۳-صد
یه سری تسک کوچیک در نظر گرفتم. تسکای جالب و خیلی ریز و کوچیک برای اینکه شادتر باشم و با وضعیت کنونی حال کنم.
این تسک ها رو کم کم اینجا میزارم و تو پست های دیگه جزییاتشون رو مینویسم.
تسک اول: به رایگان چیزی رو به دیگران یاد بده
.
.
.
ادامه دارد!