برای کسی مثل من که همهچیز رو پول نمیبینه و خیلی اوقات وجود پول رو تحقیر میکنه، تایتلِ مقاله یکم عجیبه!
مثلا یه دوستی به اسمِ امیراردلان، اهلِ مهمونی گرفتنه و روابط متعددی داره و تو اینستاگرام فالوور زیادی داره، انگیزه امیراردلان از داشتنِ پول مشخصه. اون پول درمیاره که از پس مخارج استوریهای بعدی بربیاد و تو بهترین حالت اگه بتونه از استوریهاش پول دربیاره (بلاگرطور بشه یا تبلیغ بگیره) میتونه یه سینرژی رو ایجاد که که پوله براش استوری بشه و استوریه واسش پول!
اما منی که صبح تا شب جلوی کامپیوتر هستم و فرانتِ شیپور و دیجی کالا و چنتا استارت آپ دستم بوده، سیسِ کاملا متفاوتی از امیراردلان دارم، قضاوت نمیکنم ولی معیارام با امیر متفاوته، از چیزهای دیگهای خوشحال میشم و چیزهای دیگه ای حس سرزندگی بهم میده. اما مشکل اینجاست، دیدِ معمولِ مخالف با امیر، دیدِ صرفا کارمندیه. زیاد به پول اهمیت نمیده و یه مقداری دربیاره کافیشه و وقتی به کمبود پول تو زندگیش فکر میکنه، یه نگاهِ محو به افق میندازه و میگه: به جاش خوشحالم و یا یه بهانه مینیمالیستی میاره.
اما من، نه تنها امیراردلان نیستم بلکه اون سرِ بومِ امیراردلان بودن رو هم قبول ندارم. چرا؟
پول درآوردنِ من، درست مثلِ امیر، به نفعِ جامعهای از آدمهاست که دوسشون دارم. این نفع هم مادیه و هم نفع یادگیری و تجربی! این پول، باعث میشه کمک کنم جریانِ مالیِ اطرافیانِ هوشمندم بیشتر بشه ولو اینکه از این جریان مالی که برای اون ها به وجود میاد خودمم منتفع بشم.
مثلا خیلی خلاصه بگم من اگه ماهی صدملیون تومن درآمد داشته باشم بیست درصدش کاملا هزینه روزمره و خورد و خوراک و چندبار رستوران و سینما و باشگاهِ منو ساپورت میکنه. حالا میمونه ۸۰ درصدش که میشه ۸۰ نقد!
این هشتاد تومن ماهیانه میتونه استارت خیلی خوبی باشه واسه چنتا توسعه دهند و دیزاین و ادیتور فیلم. پس من یه پروداکت به وجود میارم، این پروداکت دیزاینر لازم داره، دولوپر لازم داره، این پروداکت محتوای ویدیویی لازم داره و من ۸۰ تومن پول دارم که بین این آدما ماهیانه تخص(تخس؟) میشه. پول برای زندگیشون کافیه؟ نه
این پول برای شروع یه داستان و شروع متخصص شدنشون خوبه؟ F بله.
پس اینجا جیبِ من داره ارزش ایجاد میکنه. حتی اون ۲۰ تومن رو من جالب تر میتونم خرج کنم. مثلا به جای اینکه یه کافه معروفِ برند برم، میتونم برم کافهای که یه دختر پسر هم سن و سال خودم تازه راه انداختن یا برنج خونمون رو مستقیم از تولید کننده بخرم.
همه اینا باعث میشه پول خرج کردنِ من با یه ارزش همراه باشه، پول دراوردن و خرج کردن من باعثِ شروعِ بیزنس یا کریرِ یه عده آدم بشه و اگه انقدری پخته باشم که اون پروداکت منطقی باشه و نیازی رو برطرف کنه من میتونم بازم درآمد بیشتری کسب کنم و اینبار ۴۰ تومن بزارم واسه زندگیم و ۱۶۰ تومن بزارم برای توسعه پروداکتم یا شروعِ یه پروداکتِ موفق دیگه.
داداشم امیراردلان پارتیِ مشتی گرفت، دخترا رو دعوت کرد و نوشیدنی گرون سرو کرد و کلی با هم خوش گذروندن!
اما پارتیِ من پارتیه زحمت کشاس! تکرارِ قشنگ ترین لحظه زندگیم واسه دوستامه: شوقیه که واریزِ اولین حقوقم برام به وجود آورد.
پس فهمیدیم پولدار شدنِ من میتونه یه نفعِ مشترکِ همگانی هم داشته باشه و خرج کردن اینجا خرج کردنِ لذت بخشیه و برخلاف مدلِ امیراردلان، از سر مصرفگرایی و بریزوبپاش نیست.
به نظرم تو این چندسال، با سرمایه داری به یه صلحِ درونی رسیدم و جملاتی که تو این متن نوشتم باعث میشه کارآفرینی رو مترادفِ بهرهکشی نبینم. من به یه تعریفِ شخصی از کارآفرینی رسیدم و این تعریف میتونه پیامدِ مثبتی رو تو جامعه اطرافِ من ایجاد کنه. این یه امید رو در برداره و تلاش جمعی برای امید آدم ها و تلاش جمعی برای بهبود مالی آدمها به نظرم ارزشیه که من رو به کارآفرینی سوق میده.