احمد رمضانی
احمد رمضانی
خواندن ۸ دقیقه·۱۰ ماه پیش

ترکمنستان


پایان سخن شنو که ما را چه رسید

از خاک بر آمدیم و بر باد شدیم

****

عشق آباد بود قریب ۱۳ سال پیش ، غروب های عشق آباد را دوست می‌داشتم بوی صالح آباد مان را داشت . خاک تشنه کویر ، قدر قطره قطره آب را می داند . نفس خاک با بوسیدن آب عطر آگین می شود . آبادی های بیابان نشین، پگاهی پرنیانی و بادی تف دار و سایه ای تن آسود و غروبی غم گریز و شبی شاعرانه دارند . زندگی به روانی آب جاریست ، با دانه جوانه می‌زند ، با خوشه خرم می شود و از جالیز شیرینی می چشد و با خرمن خستگی وا می نهد . دم گرم سینه خاک ، لطف آسمان را چشم می‌دارد ، باور بزرگر و بلبل و بلدرچين همه اینست که بهار در همان روزی که نوروز نام دارد هر سال خواهد آمد . در این بوم و دشت زندگی به آرامی آمو دریا جریان دارد ،شتابی نیست ، غرشی نیست ، طوفان و آتش فشانی نیست ، باران با ترنم می بارد ، برف بر سینه گرم خاک زود آب حیات می شود . نسیم نوازشگر ، آسمان صاف ، ستاره ها

در دسترس ، سحر سبک بال ، افق تا هر جا چشم توان دارد پیدا ، درختان تکیه گاه خستگان ، مردم آرام ،


دختران دختر ، خنده و ناز و شرم ، تن پوش زنان پوشیده و پر از گل و رنگ ، پیران محترم ، سایه سر فرزند ،

و اما دین ، نرم نرم نرم ، چونان پودی پنبه ای در تار فرش سنت مردم تنیده و رنگ آداب و عادات و خلق و خوی مردم را بخود گرفته ، از لشکر خلیفه غریبه ، معدود مردمی با نسب عرب در این سامان مانده اند و فرهنگ و زبان و آداب محلی را پذیرفته اند ، سالهاست که از دارالخلافه و شمشیر و حد و تازیانه اثری نیست . خلق پاک سرشت از نیشابور تا بلخ و مرو و بخارا و سغد و کاشغر ، حقیقت و لطف و مهر آیین محمدی را از جهل و بغض و قساوت قاصدان خلیفه جدا کردند . چون لشکرها آرام و شمشیرها در نیام شد ، مام تمدن پارسی ، پای در مزرعه پارک ایران زمین ، در طوفان تازیان بر جای ایستاده ، ، گرد از رخ و درد و ناخالصی از شراب دین برگرفت و عصاره ناب دین را در خمیر تمدن ایرانی آمیخت و طبق طبق قند پارسی از غزل و شعر و سرود وعلم و عرفان را و نجوم و طب تحفه تمدن ها کرد.

....

عشق آباد شهری بدون داد و دود و بوق ، همسایه بی دیوار دشت و کشتزار و طبیعت ، ساده و کم طبقه ، چند سالی بود از بند شوروی رها شده و خیز آبادانی برداشته بود .شهر در زلزله ی در ۵۰ سال قبل به کلی ویران شده


بود و بر خرابه های زلزله شهری ساده و بی شکوه و جلال و بدون جلوه خاص از هنر ومعماری ، محصول مهندسی بیروح نظام تولید مسکن کمونیستی برای اسکان فوری بازماندگان ساخته بودند ، شهراینک بی بیرق کمونیستی نفس می کشید ، عطش آبادانی داشت ، بولدزرها بی رحم و بی مانع تحت امر دولتی بشدت متمرکز و قوی ، محله های قدیمی شهر را شبانه روز تخریب می کردند و شهر از روی طرح کلان که معماران بکار گرفته شده فرانسوی تهیه می کردند در حال نو نوار شدن بود . صفر مراد نیازف اولین رئیس جمهور کشور بعد فروپاشی شوروی ، که پدرش را در جنگ دوم جهانی و مادر و خویشان را در زلزله ویرانگر از دست داده بود و از یتیم خانه تا هیات مرکزی حزب کمونیست ترکمنستان راه پر رنجی را پیموده بود ، از قضا با فروپاشی شوروی ، رهبر بلامنازع و واجب الاطاعه کشور شد . با وجود منابع نفت و گاز و پنبه ، ترکمنستان از سهم و حق خود در دوره امپراطوری کمونیستی کمترین بهره را داشت .رئیس جدید مشتی آهنین و عزمی خستگی ناپذیر در اداره و آبادانی کشور داشت . شهری مرمرین از ویرانه ها سر در می آورد ، همه نماها باید مرمر یکدست سفید و بدون رگه می بود ، در طراحی شهر جدید هیچ مزاحمتی و حق و ادعایی جای اعتنا نداشت ، فقط طرح و نقشه حاکم بود و اراده رئیس


کشور پشتیبان آن . براستی هم شهر خوب را هرگز شهردارهای بی مایه و بند باز و باند باز و مهندسینی که با فروش امضا کاسبی می کنند و مجریانی که زورشان را با بساط دستفروشها می آزمایند ، نمی سازند . چهل سال ست با این همه ثروت ملی ، بافت فرسوده شهر بین المللی خودمان ،مشهد را که بیش از بیست میلیون زائر را در سال میزبانی می کند ، نتوانستیم از نو بسازیم . در این فاصله عشق آباد از ویرانه ی به شهری زیبا تبدیل شد .

....


القصه، غروب بود و عشق آباد بود و من بازرگانی قریب ۵۰ ساله .خانه یک طبقه ی را به همت رفیق درست کاری نوسازی کرده بودیم و منتظر رجب ترکمن و آرکادی که کره ای الاصل و از بازماندگان کره ای هایی بود که استالین از مرز ها به عمق کشور پراکنده کرده بود ، بودم .آرکادی طراح با سوادی در زمینه راه آهن بود ، درس خوانده تاشکند، خوش خنده و مثل لوکوموتیو دود می‌کرد صدا و خنده ش از روی بالشتکی از دود سیگار گذر می‌کرد و آهنگ بم دلنشینی داشت . رجب در ساخت با تجربه ودر محاسبه سریع و در گزارش و نتیجه گیری توی باد خواسته آدم چارشاخ میزد آهنگ مخالف نداشت ، کارفرماها معمولا این نوع کارشناسها را بیشتر می پسندند،


ولی کار بلد ، و دره و دشت ترکمنستان را خوب می شناخت ، آب کجا و باد و سیل کجا ، سنگ و شن و خاک و راه کجا .چند وقت بود جمع می شدیم و همیشه سفره ی خوب می گستردم ، میهمان که به خانه م می آمد و بر دسترخان می نشست دیگر کارمند و کارگر و پایین دستم نبود ،میهمان بود و من تمام قد ، خدمتگزار. کسی از همسفری و هم سفره شدن با من بجز خوبی خاطره ندارد. شکر خدای روزی رسان را ، تا امروز و در مرز ۶۵ سالگی از خوان گسترده و دست دهنده پشیمان نیستم بقول گنابادی ها ، طی شدی برفت .داستان امروز ما قصه همین راه آهن ست .

عشق آباد اینک پایتخت رو به شکوفایی جمهوری ترکمنستان بود ، اولین رئیس جمهور ، دولتی بنیان نهاد بسیار متمرکز و با تمام توان کشور را از روزهای سخت گذراند ، رابطه دوستانه خوبی با آقای هاشمی رفسنجانی داشت و هم را برادر خطاب می کردند از یاد نمی برد روزی که سیلوهای ترکمنستان از گندم خالی و قحطی نان نزدیک بود بدستور آقای هاشمی کاروانی از کامیون های گندم و آرد راهی ترکمنستان شد و خاطره ای تاریخی ثبت شد .نیازف که خود از یتیمی به زعامت رسیده بود قدرت مطلقه ی بتدریج در دست گرفت تا جایی تاخت که کتاب "روح نامه " خود را به فضا فرستاد . مثل نمازخانه های


زورکی بی نمازگزار خودمان، در هر وزارتخانه ای جایی بعنوان اتاق روح نامه پیدا شد . مجسمه طلایی رهبر رو به خورشید می گردید و در هر گوشه شهر نمایان بود , روزهای هفته را دیگر نام ها گذاشت و برای هر روز آدابی مقرر کرد ، شهر که مرمری تر می شد ، نفس ها تنگ و تنگ تر می شد. شراب شهوت قدرت بنی آدم را به جرعه ی آرام نکند هر که هر چه نوشد عطش ش افزون شود .


ساخت شهری از کاخ و سنگ و ستون ، هیبت و هیمنه دولت را می‌نمایاند و برخ کشیدن قدرت متمرکز و بی چون و چرا ست بر باشندگان شهر ، برای سان و سالگرد و رژه و دوربین تلویزیون طراحی می شود. در همین عشق آباد میزبان پیراستادی آرشیتکت بسیار با تجربه و نو آور و جهاندیده انگلیسی بودم ،که می گفت در طراحی شهر باید " با حال" باشد همینکه به سبک " کول سیتی " معروف ست . شهروند حسب غریزه دوست دارد " ببیند و دیده شود " . پنجره ها روی به گذر مردم گشوده شود . می گفت بهترین وسیله نقلیه "پا " هست . طراحی باید چنان باشد مردم پیاده به مدرسه و کار و بازار بروند. همان سیک محله های قدیم شهرهای خودمان. آرزو میکردم یک شهر اینجوری در ایران بسازم .

عشق آباد بود و غروبی لطیف دامن روز را به سراپرده شب


می رساند. چوغوکا گزارش کار روزانه به خانم هاشون می دادند همه هم با هم . اینقدر چشم چشم خانم چوغوک باشه فردا حتما می خرم گفتند که خوابشان برد و درخت یکباره خاموش شد . همسایه نان می پخت . هیزم و کنده هاش از درخت پسته بود بجای دود رایحه ای خوش داشت به‌همراه بوی آشنای نان داغ .

من و رجب و آرکادی در باره یک پروژه راه آهن صحبت می کردیم که مدتها در خبرها آمده بود دولت ترکمنستان قصد احداث دارد . نه ببار بود نه به دار و من هم هیچ جای این پروژه . چند شب بود ریز می شدیم و سختی هاش را می سنجیدیم . این استعداد و توان را داشتم که از آدم متخصص چیری یاد بگیرم تا جایی که بعد مدتی همون ها را به چالش‌ و سوال

بکشانم و راهکار پیدا کنیم بالاخره اندک سواد ریاضی و حساب استدلالی به من توان مساله سازی میداد . ساخت‌ مساله وجه تمایز یک مدیر در هر رده ای ست نه حل مساله . حل مساله کار کارشناس‌ هاست . ولی ساخت و ایجاد مساله هنر مدیر باید باشد .

واخوری ها بقول تاجیکا پر شوخی و خنده و کیف و صفا بود . رجب از سوالات من هیجانی که می‌شد راه می رفت و پک میزد .

راه آهن را از بیست سال پیش سر و کار داشتم . از روسیه. زمانی که هنوز شوروی بود .

ادامه خواهم داد


رئیس جمهورفروپاشی شورویایران زمینجنگ جهانی
بازرگان ایرانی دارای ۴۰ سال تجربه. مقیم خارج کشور . روستا زاده خراسانی .
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید