یک روز آقای راتقی معلم کلاس چهارم نه گذاشت و نه برداشت بی مقدمه مثل متن خودم گفت بچه ها میدونید کمونیست یعنی چی؟ این و بدونید که کلاس چهارمی های اون زمان خیلی بچه بودند.فوقش مثل کلاس اولی های الان. ما هم با دهان های باز و کله های کچلِ غیر متوازن در سکوت نگاهش میکردیم. گفت کمو یعنی خدا و نیست هم یعنی نیست. کمونیست ها میگن خدا نیست. چی؟ خدا نیست؟ در درون خودمان فکر میکردیم چقدر اینها بدبختند که میگویند خدا نیست و در جهنم حتما خدا خودش آستین بالا میزند و بخاطر این خبطشان میله ی آتشین به آستینشان میکند. گذشت و بزرگ شدیم و زندگی در ایران از همه ی ما کودکانی زندگی نکرده و با تجربه ساخته است. همه کارشناس مسائل خاورمیانه شدیم. همانطور که در حال رصد قیمت نفت دریای برنت هستیم متوجه میشویم فروشگاه رفاه گوشت آورده و کوپن جدید نفت اعلام شده.در حالی که داریم همه ی این ها را مدیریت میکنیم در حال رفرش کردن سایت پیشفروش پراید نود میلیونی هستیم و از بالا رفتن سهام شصتا خوشحال میشویم و در مورد هواپیمای سه بار موشک خورده توییت میزنیم. همانطور که کمونیست به بچه کلاس چهارمی ربطی نداره زندگی ما هم سرشار از تجربیاتی بوده که نباید وجود میداشت.عُمر همه ی ما به باد داده شد.
