رامین خالدیان
رامین خالدیان
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

برای چهارشنبه تو در گوشه ای دیگر از دنیا

پاییز كه میشد ما نه عاشق میشدیم و نه هندزفری توی گوشمان میكردیم. نه مانتوی چارخونه می پوشید و نه من اورکت تنم میکردم
ما بوت های های کپی مون رو می پوشیدیم
عودهای آفریقایی می خریدیم و خودكارهای استدلر آبی مان را بین انگشتانمان میگذاشتیم و ادای جانی دپ را در می آوردیم, بعد هم من دماغم را بالا میكشیدم و او بلند بلند میخندید... ما اهل پایان های سیندرلایی نبودیم، شب ها روی كاناپه میخوابیدیم و صبح ها توی آینه با خودمان حرف میزدیم. نان تازه نمیخوردیم، دم نوش نمیخریدیم، اهل کافه نبودیم چون پول هدر دادن بود
برای من سیاه نگر بود و برای او کلارک گیبل بودم.
دنبال پنجره های مخفی خانه میگشتیم و سیگارهای روشن مان را توی كشوی میز كارمان میگذاشتیم البته همیشه ۶ نخ مالبرو میگرفتیم برای دلخوشی کوتاه بین وینستون های آبیمان. و ادای جانی دپ را در می آوردیم. پاییز كه میشد ما چترهای بزرگمان را به دیوار كنار ورودی خانه تكیه میدادیم و نرم افزارهای هواشناسی موبایلمان را آپدیت میكردیم، مهمانی نمی رفتیم و برای شام املت تن ماهی شده درست میکردیم. ما اعتقاد داشتیم بالاخره یك روز رستورانی پیدا میكنیم كه املت تن ماهی را در منوی خود لا به لای آلو و سبزیجات معطر گنجانده است. ما حوصله ی عاشقی كردن نداشتیم، فلسفه میخواندیم تا خوابمان بگیرد، انسان خردمند میخواندیم تا خردمان را با حماقتمان کمی بالانس کنیم. غرور تعصب میخواندیم چون ان طفلک را هم دوست داشتیم و هم به بعد احساسیش می خندیدیم
شب ها خواب كدو تنبل و كالسكه ی طلایی نمیدیدیم و كله ی صبح سگ اخلاق بودیم، حوله ی حمام را روی لباس هایمان میپوشیدیم و ادای جانی دپ را در می آوردیم. ما اهل فیلم دیدن بودیم، فیلم های عاشقانه ی خركی حالمان را بد میكرد، برای تارانتینو هورا میكشیدیم برای night on earth مست میشدیم و برای تاکسی درایور از خود بیخود میشدیم
در حالیكه داشتیم پفک رو با اندکی بستنی توی دهانمان داخل میکردیم
پالپ فیكشن را برای بار هزارم نگاه میكردیم و انگشت وسطمان را حواله ی مارسلوس والاس میكردیم.
ما عاشق سریال هم بودیم
برکینگ بد را دو بار کامل دیدیم و هر بار با ان سکانسی که والتر وایت با اجاق سیگارشو روشن میکرد سه نخ میکشیدیم.
پاییز كه میشد ماگ های بزرگ را از توی كابینت بیرون نمی آوردیم، برگ ها را له نمی كردیم، سعدی نمی خواندیم، و از حضور خانوادگی ابرهای باران زا دلگیر نمیشدیم.
رادیو چهرازی گوش نمیدادیم عنتلکت نبودیم و نمیشیدیم
چتر نداشتیم
و صرفا سردر دانشگاه را داشتیم
ما سلفی نمیگرفتیم چون ما برای روانی بودن به این کار نیاز نداشتیم
تولدمان رو جشن نمیگرفتیم
ما خیلی اهل ادا و اصول های مرسوم پاییزی نبودیم، دستمان را برای تاكسی های زرد بالا میگرفتیم، بوت های سیاه بازاری مان را که همزمان خریده بودیم رو میپوشیدیم، زیپ کت هایمان را باز میکردیم تا تی شرت سبزرنگمان طعم سرما را به پروتئین های غشایی و کانالی مان برساند
در تمام طول پاییز ادای جانی دپ محبوبمان را در می آوردیم، همانقدر كول، همانقدر بی تفاوت، همانقدر مرموز، با عودهای آفریقایی گوشه ی لبهایمان...
ما خودمان بودیم نزدیکی معنایی نداشت جبر جغرافیایی به سراغ ما هر چند ماه یبار میومد و سری میزد و میرد تا اینکه او عاشق ما دوتا شد

ایده و اسم این نوشته از تلفیقی که در ساندکلاود با نام "برای پنج شنبه تو در گوشه دیگر دنیا" شنیدم ،گرفته شده است"

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید