چند چینی در شهر ووهان به صورت عجیبی با سر روی زمین می افتند
شنیده ها حاکی ازین بود بیماری ناشناخته ای با علائمی شبیه 《ذات الریه》در شرق چین در حال مسری شدن است.
عصر همان روز به خوابگاه برمیگشتم و در مترو سه نفر ماسک زده رو دیدم که دارند در مورد این ویروس حرف می زنند
گفتم : " داداش شما ها چرا ماسک زدید؟"
گفت : "خبر این ویروس رو نشنیدی مگه تو چین اومده؟"
گفتم : " حالا مگه قضیه انقد جدیه؟"
گفت : "این همون ویروسیه که کل دنیا رو تعطیل میکنه تو هم سعی کن ماسک بزنی ازین به بعد"
و متاسفانه دقیقا همین طورم شد
از اون اسفند کذایی که مشخص شد دو نفر قمی به خاطر این ویروس کشته شدند ۸ ماه میگذره و قرنطینه ایی که این ویروس به ما تحمیل کرد؛ باعث فرسایش روحی همه ماها شد.
ولی خب بیاید ببینیم این قرنطینه که شاید دو سالی طول بکشد؛
چه تاثیراتی روی زندگی ما میتواند بگذارد
احتمالا بیشتر شما امیدوارید که بالاخره این شرایط تموم بشه و به زندگیتون برگردید. متاسفانه باید بگم که دراشتباهید. این شرایط هرگز تموم نخواهد شد. دلیلش هم فاکتور زمانه. زمان قدرت بسیار زیادی در تغییر تمام چیزها از جمله خود درونی ما داراست..
زمان سالوس گر است و انچنان می تواند آدم را بچلاند که اصلا مشابه روزی که به یادت مانده نباشی
ما برایندی از تجربه ها و مشاهده هایمان هستیم. تاثیر این مشاهدات روی ما به گونه ایست که وقتی توییتای چند سال پیشمون رو میخونیم گاهی از تعجب شاخ در می آوریم که واقعا این آدم واقعا من بودم؟ این تغییرات گاهی به قدری زیادن که اصلا اون گذشته رو به یاد نمیارید.
حتی من حالم از نوشته های چهار پنج سال پیشم به هم میخوره ولی صرفا برای بعد نوستالژیک آن ها سعی می کنم مانع حذف کردن انها از وبلاگم، توییتر، و یا حتی نوت گوشیم توسط خودم بشوم.
در واقع حال ما آیندهای بسیار نامحتمل از دید گذشته مان است.
پدیدهای که الآن چند ماهی است با ان روبرو هستیم یک «وضعیت اضطراری» نیست بلکه چیزیه که بهش میگم «وضعیت اضطراری طولانیمدت». مغز ما دوست نداره شرایط بد همیشگی و ناگوار حتی طولانی باشه. پس اون رو در موارد استثنا طبقهبندی می کند.
احتمالا برای شما خیلی قابل درک است که معتقید "یه روز خوب بالاخره میاد" هر چند که چند ساله در زندگی تان درجا می زنید و احتمال اینکه سال پیش رویتان مثل سال قبل باشد خیلی خیلی زیاد است
اما وقتی که واقعیت خلاف این باشد خداد بد طولانیمدت باعث تاثیر شگفت انگیزی بر روی روان انسان خواهد شد.
هر بار که برای بیرون رفتن مجبورید ماسک بزنید و یا هر باری که به مهمونی نمی روید، دارید به این اثر کمک می کنید که قوی تر شود.
مغز انسان در این شرایط برنامه فعلی هویتی خودش رو برای یه مدت کنار می گذارد تا یک برنامه موقتی اضطراری رو اجرا کنه. تو این برنامه کلی کارای جدید هست که باید «به صورت موقت» انجام بدید تا این شرایط تموم بشود و بعد دوباره برگردید سراغ زندگی اصلیتون.
اما واقعیت اینه که اگر این شرایط اگر بیشتر از یک مقدار مشخص مثلا برای بیش از دوسال طول بکشد وقتی که حتی شرایط اضطراری تموم شود دیگه اصلا به خاطر نمی اریم که زندگی اصلی مان چطور بوده. چون حالا دیگه اصول عقاید و سبک زندگی مان بازنویسی شده و عملا تو یه دوره محکومیت، شما به آدم دیگهای تبدیل شدید.
یه سوال: اگر به دلیلی به یک ماه زندان محکوم بشید چه اتفاقی می افتد؟ احتمالا زندان می روید و پیه اش را به تن مبارک تان می مالید و برمیگردید به زندگی عادی تان و طبعا تغییراتی در نحوه دید شما به دنیا هم ایجاد میشود. اما اگر به سی سال زندان محکوم بشود چی؟ روزی که از در زندان میاید بیرون، واقعا یادتان هست کی بودید؟ آیا اون غریبه رو میشناسید و براتون باارزش هست؟
باید مراقب باشیم. مغز نمیتواند بدون مراقبت کافی مدت زیادی در این شرایط دووم بیاورد. بنابراین اگر هویت گذشتتون برای تان خیلی ارزش دارد لازمه که اون رو به صورت مکتوب و مصور در بیارید و هر روز برای بازگشتن بهش رویاپردازی کنید.
9.
در غیر اینصورت وجودی مان به زودی شبیه پنیر سوئیسی پر از سوراخهای ریز و درشت میشود که پر شدن آن چیزی خواهد ساخت که با خود قبلی ما کاملا غریبست. پس اگر نمیتونید هر روز مواظب این گذشته باشید وقتش رسیده که به صورت خودآگاه برید و از تو سوراخ دیوار، کاغذی رو قایم کردید دربیارید و آن را تناول کنید.
این عمل رو می توان با بازخوانی توییت های قدیمی، مرور خاطرات قدیمی ، مشاهده عکس ها روز های خوب تان و یا حتی بازنگری آرشیو استوری های اینستاگرام انجام داد.
برای من نوشتن در این وبلاگ خلوت حکم همین عمل را داشت.
اما این تنها شروع عجایب است. در این دوره از زندگی مجموعهای از احساسات در پسزمینه وجودمان شروع به رشد میکنند که سر بزنگاه خودشان را به مساعد ترین شکل ممکن نشان می دهند. وقتی در مورد این احساسات صحبت میکنم احتمالا برای شما عجیب باشد و حس کنید هرگز در شما وجود نداشته و نخواهد داشت.
اما همین الآن که دارید این متن رو میخونید یعنی این احساس هست و فقط به صورت مخفی دارد رشد میکند و وقتی شرایط مساعد بشه خودشون رو نشون خواهند داد.
اولی. استرس از بازگشت به زندگیه. الآن دلتگ رفتن به کافیشاپ و عروسی هستیم. درسته؟ می توانیم تصور کنم که زمانی در آینده از اینکه بخواهیم به کافیشاپ برویم استرس داشته باشیم؟ استرس نه به دلایل انتقال بیماری و این موارد. خیر. دقیقا استرس برای انجام خود رخداد.
این مورد رو خود من بسیار واضح وقتی خواستم دوست قدیمی را بعد از چند ماه ببینم و تردید کلی که به من موقع زنگ زدن به اون تحمیل شد فهمیدم
این ترس و استرس وقتی مدت زیادی از چیزی دور می مانیم به صورت تدریجی می تواند شروع به رشد کند و دقیقا همون میزانی که دوست داریم چیزی رو دوباره تجربه کنیم از انجامش اکراه هم داشته باشیم. فردای بعد از قرنطینتون شاید حس کنید که خیلی هم راحت نیستیم برای دیدن دوستمان به کافی شاپ برویم .
مرتب می توانیم دلایل مختلفی مثل تغییر سبک زندگی و مراقبت بیاوریم. اما دلیل اصلی این اکت، نوعی استرس برای بیرون اومدن از دایره امن خونه خواهد بود. شما مدتها به یه محیط امن عادت کردید و حالا دوباره باید ازش خارج بشید و برید دنبال تجربهای به نام زندگی. این میتونه برای خیلیاتون تنشزا باشد و برای ماهایی که تکامل و تمدن سبک زندگی جمعی را در ناخوداگاه ما تحمیل کرده است، باعث افسردگی و تنش دو چندان می شود.
سندروم I SEE YOU
دقیقا مورد دیگری است که فعالیت های اجتماعی ما را تهدید می کند
وقتی ما مریض می شویم در مرکز توجه خانواده قرار می گیریم و به نوعی نازکش مون میره بالا
کسی از ما انتظاری برای کاری نداره. حتی کارفرماهایمان با ما مهربونتر میشوند. تموم ددلاینها فراموش میشن و تقریبا در اکثر موارد افراد دوروبرتون ماژول «بیخیال همه چیز الآن مهمترین چیز سلامتیه» رو در مغز خودشون بارگذاری میکنند. .
خب این خیلی خوب هست و کمک میکند شما با کمترین استرس دوره درمان رو طی کنید و خوب بشید. اما واقعا وقتی همه چیز اینقدر خوبه چرا باید خوب بشید؟ این گوشه حساسی از وجود مان هست که باید مراقبش باشیم این فکت رو وقتی چند روز پیش که تست کرونا من مثبت شد فهمیدم چون حس کردم بخشی از مغز من خوشحال است ازین که میتوانم سه هفته مرخصی با حقوق داشته باشم؛ حتی با اینکه این ویروس می تواند جان من را بگیرد.
کشف این حس در وجود مان کار سختی است و باید در موردش خیلی وقت بذاریم و فکر کنیم
و دیگری این که از دل برود هر آنکه از دیده برفت. دوست دارید دوره قرنطینه تموم بشه تا قرار بذارید و عاشقانه ببوسیدش؟ باور میکنید که شاید برعکسش باشه و همینحالا ترس از دسترفتن رابطه در دل خیلیا شکل گرفته است.
زمان قدرت عجیبی داره. ندیدن کسی که آن را دوست دارید دارید به تدریج دو ترس ایجاد می کند.
ترس اول از اینه که مبادا بعد از این مدت دیگه علاقه اش به من کم شده باشد که خب این برای همه ما ممکنه قابلهضم باشد. اما ترس عجیبتر اینه که مبادا بعد از این مدت وقتی او را ببینم دیگر علاقه ای به ان نداشته باشم. حتی ترس اینکه وقتی او را بعد از یه مدت طولانی دیدم اصلا امکانش هست که بتوانیم فهم مشترک مان را تکرار کنیم ؟
وقتشه با خودمان روراست باشید. افکار عجیبی که این مدت به ذهنتون میاد رو دستهبندی کنیم.
هر بار که دلتنگ معشوقه تان می شوید همزمان دارید به دوباره دوستداشتنش فکر میکنید. شناختن و کشف این حس کار سختیه. نیاز به روراستی عجیبی داره که باور دارم قابلیتش در شما هست. چه بسا خیلی از رابطه های جدی که به علت این افکار و نداشتن قدرت ادامه دادن توسط یکی از طرفین به بن بست رسید.
بعدی ترس از مرگه. مرگ مال همسایست. حتی در مورد کرونا هم ما اویل اینطور رفتار میکردیم. بهتدریج فهمیدیم که نه این مرگ زبون نفهمه و مال ما هم هست. وقتی اکسیژن خون عزیزمون میاد پاییت می فهمیم مرگ مدتها ست همخونه قرنطینههامون بوده.
ترس از مرگ عموما کارکردش طولانی مدت نیست. یعنی اثر لحظهای سریعی میذاره و مثلا بلند می شویم و فولدر درسی کامپیوترتون را پاک می کنیم.
و یا شبکه های اجتماعی مان را حذف میکنیم
اما چون شدتش زیاده به همون اندازه هم مغز دوست داره سریعتر از شرش خلاص بشه و نهایتا باز رفتار برمیگرده به حالت سابقش
احتمالا دیده اید که در این چند ماه خیلی از فالوراتون دی اکتیو می کنند ولی بعد یه مدت کوتاه بر میگردند.
ویژگی خاص ترس از مرگ کرونا اینه که حداقل برای مدتی این ترس رو به صورت دائم به ما تزریق میکنه. ترس مداوم از مرگ تاثیرات زیادی میتونه روتون بذاره. یکی از اونها ایجاد وسواس به تمیز بودنه. اگر مراقب نباشیم فردای بعد از قرنطینه زندگی مان بهخاطر وسواس بهشدت مختل می شود.
عجیب اینه که رویداد مرگ قابلیتهای وسیعی داره در پشت وحشتش. ما از قبرستون فراری هستیم. از زلردن تو عکس آدمایی که دیگه نیستن وحشت میکنیم. علتش؟ ساده است؛ انگیزه بقا و انتقال ژن که بیشتر از سه میلیارد سال در درون ما قوی میشود و به نسل بعد هم انتقال می باید شاید فکر کنید که ما از نبودن میترسیم. اما نه. واقعیت اینه که ما از اینکه درکی از زندگی نداریم وحشت میکنیم
عجیب است ولی واقعیتش اینه که اگر زندگی زیاد بر وفق مراد شما نبوده احتمال اینکه بیشتر از مرگ بترسید خیلی زیادتره چون حس میکنید به عنوان یه موجود زنده پرونده زندگی تان بسیار پوچ بسته خواهد شد.
خوشبختانه من در این مورد ترسی از مرگ ندارم ولی خب از شیوه مرگم می ترسم. مرگ در اثر خفگی تقریبا مثل یک کابوسه ولی شاید ایست قلبی گزینه خوبی باشد.
ما فردای قرنطینه رو نخواهیم دید. بسیاری از ما در قرنطینه خواهیم مرد. ذات رفتن به قرنطینه اقدام به مرگ تدریجی توسط خود ماست برای حفظ سلامتی موجودی که در فردای زندگی خواهد کرد. این موجود هم ما هستیم و هم نیستیم..
ولی قرنطینه می تواند از ما آدم های بهتری بسازد
تنهایی و ترس از مرگ می تواند از ما آدمای قابلاعتمادتری بسازد. وقتی دیوار بی اعتمادی رو دور خیلی از ادما به خاطر این ویروس می کشیم؛ ادمایی که برای مان باقی می مانند ارزش بیشتری خواهند داشت
وقتی دلتنگی باعث می شود که به دوستتان زنگ بزنید و به او بگویید دلم برایت تنگ شده
این می تونه به تعالی شخصیت مان کمک کند. به عنوان یک انسان تنها معنایی که می توانیم به این زندگی سیاه و بی روح بدهیم، اهمیت به همدیگه است.
.ترس از دوستنداشتن میتونه تبدیل بشه به دوستداشتن همه. راهی باشه برای پذیرش هر کس و هر چیز
سایه همیشگی مرگ می تواند ما رو از هر چه که زیر این چرخ کبود رنگ تعلق به ما می دهد آزاد کند. میتونیم وارستهتر زندگی کنیم و بینیاز باشیم.
درد، اما درد. درد همه چیزه. درد میشوره و میکاوه آدم رو. بههیچوجه اجازه ندید بیمار بشید...
اما اگر شدید از دردش برای خالی کردن وجودتون از همه چیز استفاده کنید. درد آدم رو سبک میکنه. از این درد برای خودتون محل خروج بسازید. خروج از این موجودی که هستید که کسی که اون رو بهتر از خودتون می دانید.
به امید فردایی بدون ماسگ