سوار بر سیاره نورد مسیر روی خاک سیاره را دنبال کرد. مدتی کمی گذشته بود که ناگهان نقطه ای نورانی در سمت چپ افق دیدش نمایان شد. برای لحظه ای نفسش در سینه حبس شد. نمی دانست وقتی به آن نقطه نورانی برسد با چه چیزی روبرو خواهد شد!
" خطرناکه؟!!! موجود فضایی؟!!! از سیاره مادر فرستاده شده؟!!! "
نقطه نورانی رفته رفته واضح تر می شد. چشمانش را دائم می بست و دوباره باز می کرد تا تصویر پیش رویش را وضح تر ببیند.
" یه ربات ! اما اینجا چه کار می کنه؟! چطوری آمده؟!! ماموریتش چیه؟!! "
از سیاره نورد پیاده شد و آرام آرام به سمت ربات رفت. وقتی نزدیک تر رسید و خوب نگاه کرد احساس کرد ربات را قبلا جایی دیده است...
" باورم نمیشه !! انگار این رباتی هست که قرار بود یه روی بسازمش !!! "
ربات کاملا همان چیزی بود که وقتی در سیاره مادر دوران نوجوانی خود را می گذراند قصد ساختنش را داشت.
با نزدیک تر شدن او ربات به سمتش چرخید. همان جا ایستاد. ربات کمی جلوتر آمد و انگار می خواست با او ارتباط برقرار کند.
سعی کرد به ربات نزدیک تر شود و لمسش کند. یک صفحه مانیتور کوچک پشت ربات قرار داشت که وضعیت انرژی باقی مانده و چیزهای دیگر را نشان می داد...
" انگار داره خاموش میشه ! دقیقا مثل طرح بات خودم ! یه اتصال برای شارژ هم داره ! ".
از پیدا کردن موجودی آشنا خوشحال شده بود! ترسش ریخته بود... بنابراین تصمیم گرفت ربات را به سفینه ببرد.
در راه برگشت دائم سوال های قبلی در ذهنش نقش می بست. " چطوری آمده؟!! ماموریتش چیه؟!! "
به سفینه رسید و از در انتقال بار ربات را وارد قسمت قرنطینه سفینه کرد.
با ابزار های مخصوص به ارزیابی و اسکن ربات مشغول شد. " ظاهرا که آلودگی نداره "
نشست و به ربات خیره شد... " از کجا آمده ؟!! چطوری دقیقا مشابه چیزی هست که قرار بود یه روزی بسازم!!! یعنی یه نفر دقیقا ایده ای مثل ایده من داشته ؟!! "
برای ارسال گزارش ماموریت به عرشه پرواز سفینه رفت:
" از کاوشگر 755 به مرکز فرماندهی عملیات. امروز یک ربات در موقعیت ... پیدا کردم. برای بررسی بیشتر به قرنطینه سفینه منتقل کردمش ... "