ویرگول
ورودثبت نام
Ramtin Mohammadrezaie
Ramtin Mohammadrezaie
Ramtin Mohammadrezaie
Ramtin Mohammadrezaie
خواندن ۲ دقیقه·۷ ماه پیش

پشت نقاب من جهنم میخندد



رویِ تاریک:
_(خندهی تلخ)_ بازم شروع کردی به ناله؟ "هرچقدرم تلاش کنی، هیچکس برات ارزشی قائل نمیشه..." حرفِ تکراریِ صدسالپیش! دنیا جایِ منِ و تو نیست... جایِ گرگاس. تو هنوز نفهمیدی؟

رویِ روشن:
_(با نفسهایی بریده)_ ولی... نمیشه... من میترسم. اگه فقط برای خودم زندگی میکردم، الان اینجا نبودم. خانواده...

رویِ تاریک:
خانواده؟! همینایی که تو رو مسخره میکنن؟ یادت رفته کل بچگیت رو چطور به خاک سیاه نشوندن؟ شبهایی که تا صبح درس میخوندی تا قبول شی... اون موقعی که تو کلاس، مثل یه گُنگِ زندونی، تو دنیایِ فرمولها گم شده بودی، بقیه داشتن از زندگی حرف میزدن...

رویِ روشن:
_(همراه با اشک)_ میدونم... ولی اونا میگن برای خیرِ خودمه! از کلاسِ چهارم، کودکیِ منو دزدیدن... اما شاید راست میگن...

رویِ تاریک:
_(فریاد میکشد)_ بازم داری دروغشون رو باور میکنی؟! "کی دلش برات سوخته؟" هیچکس! حتی وقتی استرس داری میمیری، یا اون شبایی که تیغ رو روی رگِ دستت میچرخوندی... اونا فقط به فکرِ آبرویِ کثیفشونن!

رویِ روشن:
_(لرزان)_ ولی من نمرههام خوبه... شاید ببینن...

رویِ تاریک:
_(با تحقیر)_ بهت میخندن! مثل یه آشغال باهات رفتار میکنن. فکر میکنن وظیفته! تو حتی اگه قلبَت رو هم بِکَشی بیرون بذاری، باز میگن "باید بیشتر تلاش کنی..."

رویِ روشن:
_(فریادزنان)_ نه! من نمیتونم ازشون متنف... _(سکوت ناگهانی، گویی کلمه در گلو گیر کرده)_...من عاشقشونم، حتی با این همه زهر...

رویِ تاریک:
_(طنزآلود)_ آه، چه عشقِ فاسدی! یادت میاد وقتی تولدِ عموت، به اون پسرایِ دکترِ پُزده، ساعتی طلا داد؟ ولی به تو... به تو یه نگاهِ ترحمآمیز! گفتن اگه دکتر نشی، هیچی نیستی... حتی یه برگِ خشکیده تو کویر...

رویِ روشن:
_(زمزمهوار)_ من... من دیگه این عشقِ دروغین رو نمیخوام...

رویِ تاریک:
_(در گوشش نجوا میکند)_ آفرین... حالا چشمات رو باز کردی؟ حالا میخوای چیکار کنی؟

رویِ روشن:
_(با چشمانی خیره، آرام اما شیطانی)_ میخوام... گردنشون رو تو خواب بگیرم. یا شاید با آتش، پوستشون رو ذوب کنم... یا هر روز، ذرهذره روحشون رو بپاشونم...

رویِ تاریک:
_(خندهای بلند)_ ولی اینا که جرمه... دنیا به آدمایِ خوب پاداش نمیده!

رویِ روشن:
_(ناگهان تغییر میکند، صدایش فلزی و سرد میشود)_ میدونم... پس از امروز، نقاب میزنم. ادایِ آدمایِ خوب رو درمیارم. تا روزی که موفق شم... اونوقت، پول و قدرت مثل یه اربابِ بیرحم، همهچیز رو برام حل میکنه... اون روز، هرگز نمیبخشیمشون... زیر پاهامون لهشون میکنیم.

رویِ تاریک:
_(همصدا میشود)_ فقط باید چندسال دیگه تحمل کرد...

_(هر دو میخندند. خندهای که آرام آرام در تاریکی محو میشود. رویِ روشن و تاریک، حالا یکی شدهاند. یکی که از درون میسوزد، اما رو پوست، یخ.)_

تاریکروشن
۰
۰
Ramtin Mohammadrezaie
Ramtin Mohammadrezaie
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید