جاریست. خنک است. در تکاپوست. همیشه در حال حرکت و پویاست. آبیست. نه آبیه آبی. آبی آسمانی هم نیست. آبی دریا هم نیست. آبی خودش است. راه طولانیی در پیش دارد. قصه های زیادی وجود دارند برای دیدن و شنیدن. برگ های زیادی وجود دارند برای افتادن و غرق نشدن. حشرات زیادی هستند برای خودکشی. چاله هست. بعضی ها منحرف میشوند. بعضی ها منحرف میشوند و برمیگردند. بعضی منحرف میشوند و برنمیگردند. بعضی منحرف میشوند و چه خوب که منحرف شدند. همدیگر را هل میدهند. سبقت میخواهند. قرار است به جایی بروند. جایی نامعلوم. توهم میزنند. تخیل میکنند. تحمل میکنند.توجه میکنند. ترحم میکنند. هنوز نرسیده اند. اصلا رسیدنشان یعنی چه؟ مگر رسیدنشان وجودشان نیست؟ این تهاجم ها برای چیست؟ برای کیست؟
میخواهم منحرف شوم. به پای درختی. به لانه جانوری. به دشتی. به معده کلاغی. به چاهی. به راهی نو. به جایی نو. به چیزی نو. به تعلقاتی نو......درست همانند آن قطره آبی که در رود میان جنگل ناگهان از مسیر تُلُپّی خارج و جاری میشود. جاری به روی دانه ایی. سرش را نوازش میکند و می بوسدش. بوسه ای برای حیات او و نابودی خود. بوسه ایی از جنس جاودانگی. میخواهم دلیل جوانه ایی باشم...میخواهم منحرف شوم چون زندگی جاریست، حتی اگر خشکسالی همه جا را فرا گرفته باشد.....