Ramtin Ezoji
Ramtin Ezoji
خواندن ۲ دقیقه·۹ ماه پیش

تجربه اشتیاق

گونه‌ی طغیان چرندیاتی که کنار هم به معنا می‌رسند؛ سرخِ سیلیِ خجالت و سرخِ اولین ترکشِ رضایت می‌شود. در انحصار خط‌های حامل، مسئول نوشخوار شنیده‌هایی. مختار در انتخاب آینه‌ی صداها. تصمیمی که عهده‌دارت به پیروی از ضربآهنگش می‌کند. به پیروی از چگونگی استفاده از اعداد و خط‌ها. شلیکِ حاملِ سکوت با گلوله‌های لنگ. چنگ. مادام، جنگ، جنگ، درصدا بودن جنگ. برصدا بودن جنگ. آینه‌رو بشکن!

نوبت خانم شعر می‌رسد. با آینه‌ای مکرمه‌بافی شده. پسندیده از عمق وجود. هسته‌ی نه‌من. موجودی به نام اسم‌نبر. آن‌که تشریح ارکانش، منتج به تقلیل مکان و زمانش می‌شود. گره‌ها را پسندید و این تمام چیزی‌ست که نامه‌ی محرمانه در رسانه‌ام پخش می‌شود. گویی آینه‌ی جادو، گره‌دوزیِ اصالتش می‌باشد. یادگاری برای پاشیده‌شدن بر رویش. لمس لحظه به لحظه‌ی‌ الیاف. التیام. اسم نمی‌برم امّا خوش خیالند بعضی‌ها. به من که می‌رسد اخم‌هایش می‌رود در هم. انتخاب آینه از اوست امّا مسئولیت گره‌ها را نمی‌پذیرد. در جستجوی بازتاب نور، اختلافاتمان کنار می‌رود. پروانه در پیله، حبه‌ی انتظار را در خیسی شفابخش می‌زند و این کام‌جدید، بی‌علت اما با دلالت بر بی‌معنایی به ثمرِ ارضا رسید. این سبک متحیر کننده‌ است. مکرمه بافی فرهنگ و خاکمان پی‌نوشتِ متنِ منعکس شده‌ی اصلی، فقط دل‌خوشی‌ست. تمایل به برداشتن آینه مبیّن پردازش به شک در بی‌سوالی‌ست. قابی از دیگری در دستان بی‌صورتی که صدای خود را می‌شنید اما نمی‌شنیدند. بازتاب از عزل. معشوق در غزل. تکرار دوباره‌ی نمایش. و در این نمایش تو خود، نمایشی. بی‌چیزی دیگر. جدا از متن، خارج از صحنه، پشت به مخاطب. بعد از آخرین صدایی که کر شدی در او، توانبخشیِ شنوایی چگونه رویّه‌ای می‌شود؟

فقدان نگاه حامی، صدای راوی. نشانگرِ صداها در نگاه دزدیده شده در آینه. خطِّ میزانی که زمینی سفت به زیر کوهی محکم بود. به نگاهت در آینه دزدیده شد. دو نوزاد ۴ ساله که گوش‌خراش‌ترین تجاوز به کلاویه‌ها را جشن می‌گیرند. قاتلی که قربانیان دیگری را به شرط قربانی نماندن قربانی می‌کند. اما قربانیان، آزاد شده‌ی کودک مرده‌ی درونشان بودند. فداکاری که از نطفگی، لبه‌ی مرگ می‌راند تا قبل از مرگِ غریزه، مادر را آزاد کند. پدری که از تناسلش آزادی می‌داد به غیابِ مادر. پدری زنده که قاتل کودکان بی‌حیاتش است. ماشینی دور از هدف. جبران‌کننده. مکرمه‌ای منقّش به خون‌بهای آزادی. منظره‌ی بازتابِ تو پنجره‌ی آزادی بود. چشم‌هایم را در بیاور. در صدای تو بی‌چشمم به بازتاب ادامه‌ی مسیر.

موسیقی خسته کننده، تکه‌های آینه‌را در گوشم به خون‌ریزی منجر کرد. بوی چشمم را که در کوره‌راهی گریخته از مسیر، تنفس می‌کنم. بعد از نشنیدن نمی‌توان آینه‌ای چرخاند. صدایی نیست. هیچ چشمی در این موسیقی جای‌نمیگیرد. دیگر رویه‌ای نمانده. دیگر آینه‌ای نمانده. پس از این واقعه صداها فقط به چشم می‌آیند. نگاه‌ها در صدا، خط میزان‌اند. ضربآهنگ ملاک نیست. ملاک، طغیان چرندیاتی‌ست که گونه‌اشان سرخِ تجربه‌ی اشتیاق می‌شود سپس معنا می‌دهد.

جنگآزادیاشتیاق
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید