کتاب قدرت ارتباطات را میتوان دنبالهٔ مباحث جلد دوم کتاب سهجلدی عصر اطلاعات، یعنی قدرت هویت (1997) دانست. کاستلز در قدرت ارتباطات به نقش شبکههای ارتباطی در قدرتسازی جامعه، بهویژه قدرتسازی سیاسی، میپردازد. او قدرت را اینگونه تعریف میکند: ”توان رابطهمندی که کنشگر اجتماعی را قادر میسازد تا به شکلی نامتقارن بر تصمیمات دیگر کنشگران تأثیر بگذارد، آن هم تأثیری که به نفع اراده و ارزشهای کنشگر اول باشد.“ قدرتْ صفتی برای فرد یا گروه نیست، بلکه رابطهای میان آنهاست. چنین تعریفی آشکارا خاص شبکه و جامعهٔ شبکهای است که موضوعات اصلی کتاب قدرت ارتباطات را تشکیل میدهند.
بسیاری مانوئل کاستلز (زادۀ 1942) را مهمترین متفکر اجتماعی نسل خودش میدانند. برخی او را مؤلف عصرپساصنعتی و مهمترین جامعهشناس از زمان ماکس وبر تا امروز میدانند. کاستلز در دانشگاههای سرتاسر جهان حضور داشته و از جمله در پاریس، مادرید، مونترال، بارسلونا، توکیو، و کالیفرنیا تدریس کرده است. در سالهای نخست، بهشدت تحت تأثیر مارکسیسم ساختارگرای آلتوسر بود. عنوان فرعی نخستین اثر مهم او یعنی مسئلۀ شهر (1972)، «رویکردی مارکسیستی» است. ولی با نوشتن شهر اطلاعاتی (1989) کوشید تحولات سریع جهان را بررسی کند و بیشازپیش از مارکسیسم رسمی فاصله گرفت. ولی از منظر سیاسی، همچنان مسائلی نظیر محرومیت و عدالت اجتماعی را در چارچوب آنچه ”جامعۀ شبکهای“ مینامد، دنبال میکند. او این مسائل را بهویژه در پژوهش سهجلدیاش دربارۀ عصر اطلاعاتی پی گرفته است؛ اثری که شاید بتوان گفت مهمترین کار کاستلز در علوم اجتماعی است.
به نظر کاستلز، ظهور ”جامعۀ اطلاعاتی“ بیش از هرچیز پیامد تحولات در روابط سرمایهداری جهانی، دولت، و جنبشهای جدید اجتماعی است. بااینحال، بیش از هر چیز میکوشد پویایی جوامع پساصنعتی را با بررسی ”اقتصاد اطلاعات“ تحلیل کند. موفقیت در این اقتصاد جدید، متکی بر کاربرد دانش و فناوری در تولیداتِ سفارشمحور است. برای سنجش سطح رقابت در این اقتصاد جدید، بررسی سطح فناوریْ شاخص بهتری است تا شاخصهای قدیمی نظیر هزینۀ کار. رشد سریع فناوریهای اطلاعاتی در دهۀ 1970 بهویژه در شرکتهای رایانهای آمریکا، به سرمایهداری کمک کرد تا پس از دورههای رکود جهانی، ساختار خود را بازسازی کند. سازمانها توانستند با ”محوریت اطلاعات“، دانشمحور شوند و از ساختار سلسلهمراتبی آنها کاسته شد. ساختارهای کلان نیز بر اساس فناوریهای جدید، فعالیتهای جهانی خود را گسترش دادند و در عین حال، واکنش آنها نسبت به بازخوردهای بازار و سنجش درآمدهای اقتصادی پویاتر و سریعتر شد. بنابراین، برخلاف جامعۀ صنعتی که بر رشد اقتصادی متکی بود، جامعۀ اطلاعاتی بیشتر در اندیشۀ رشد دانش و تولید شبکههاست. دیجیتالی شدن پایگاههای دانش امکان پردازش و سیلان و ذخیرۀ اطلاعات از فواصل دور را فراهم کرده است. در نتیجه سرمایهداری کمتر از قبل بر دولتها و بیشازپیش بر قابلیت نظام مشترکی از اطلاعات به منظور انتقال دانش در میان شبکههای دوردست متکی است.
سیطرۀ جریانهای سرمایه بر کار محلیْ سازوکارهای محرومیت اجتماعی را تشدید کرده است. یکی از ویژگیهای اقتصاد جدید متکی بر اطلاعات، همزمان شدن فرایندهای توسعه و توسعهنیافتگی در اقتصاد است. ”سیاهچالههای“ اقتصادِ اطلاعاتی فضایی است که جمعیتهای محروم از ارتباطاتِ فرهنگی با جریان اصلیِ جامعه را در خود جای داده است. یعنی اگرچه محوریت اطلاعات باعث افزایش نرخ اشتغال در ردههای بالای مدیریتی شده، نرخ اشتغال افراد کممهارت را بهشدت کاهش داده و به محرومیت مناطق محروم زمین از جریان سرمایههای جهانی دامن زده است. این مناطق محروم (که برخلاف سابق، نمیتوان نقشۀ آنها را در قالب تقسیمبندیهای قدیمیِ کشورهای شمال و جنوب ترسیم کرد) با دست زدن به شکلهای ”منحرف“ ادغام اجتماعی، به وضعیت جدید واکنش نشان دادهاند. این امر گسترش اقتصادهای مجرمانه و غیرقانونی در میان محلات محروم شهرها و اقتصادهای حاشیهای جهان را تشدید کرده است.
سیطرۀ اقتصاد اطلاعاتی پیامدهای آشکارا فرهنگی نیز داشته است. رسانهها بهطور کلی، و تلویزیون بهطور خاص، به نهادهای مهم و تعیینکنندهای در جامعۀ مدرن تبدیل شدهاند. کاستلز برای اثبات این نکته نشان میدهد که در جامعۀ معاصر، تلویزیون چارچوب زبان و انواع مبادلۀ نمادین و نقش آنها در تعریف جامعه را تعیین میکند. جنبشهای اجتماعی، افکار، یا محصولات تجاری تا زمانی که در تلویزیون حضور نیابد، گویی وجود خارجی ندارد. بنابراین، رسانهها بیش از آنکه بیواسطه تعیینکنندۀ برنامههای سیاسی باشند، بافتار و زمینۀ منازعات اجتماعی و سیاسی را میسازند. بنابراین مرکزیت ارتباطات مدرن در فرهنگ معاصر بهجای گسترش فرهنگ در میان تودهها، به پدیدهای میانجامد که کاستلز آن را ”مجاز واقعی“ مینامد. آرمان تودهای شدن فرهنگ امروزه جای خود را به فضایی رسانهای داده که در آن، هر پیامی آشکارا به اقتضای زبانهای نمادینِ مخاطبانِ ازپیشتعیینشده تولید میشود. آیندۀ بشر بیش از آنکه تحت سیطرۀ فرهنگی یکدست و تولیدشده توسط تودهها و سرکوبگر تنوع و گونهگونی انسانها باشد، تحت حاکمیت فرهنگی عامهپسند و متنوع خواهد بود که در آن، رقابت بر سر تمایزگذاری هرچه بیشتر میان تولیدات و چندپاره شدن جمعیت مخاطبان است. کاستلز میگوید ”ما نه در دهکدۀ جهانی، بلکه در کلبههای مجزا و بیشماری زندگی میکنیم که هریک از آنها طبق سفارش، در نظامی جهانی، و با توزیعی محلی ساخته شده است.“
در جامعۀ بیشازپیش تلویزیونزدۀ ما، دغدغههای سیاسی را مدام به بازی میگیرند و در قالب بازیهای تلخ و استراتژیک تبدیل به گزارش میکنند، و این فرایند به ”سیاستِ رسوایی“ دامن میزند. در نتیجه مسائل سیاسی را به سریعترین شکل ممکن در قالب کوتاهترین عبارتها نمایش میدهند که به نوبۀ خود به فرهنگِ خردهگفتار میانجامد. بهعلاوه، تصویری شدن و در پی آن، کماهمیت شدن مسائل سیاسی نیز توجه همگان را بهجای مسائل اصلی بحثهای سیاسی، به سمت ”شخصیتها“ جلب میکند. بنابراین تلویزیون سیاستی دوگانه رقم میزند که در آن، مواضع پیچیده به مقولات راحتالحلقوم فرو کاسته میشود. شخصیتمحور شدن سیاست و رنگ باختن تضادهای ایدئولوژیک میان جناحهای سیاسی زمینهساز شکلگیری انواع تازهای از منازعات در عصر سیاست اطلاعاتی میشود.
کاستلز در این خصوص، انواع گوناگونی از جنبشهای اجتماعی را بر میشمرد که با کاربست ماهرانۀ فنون رسانهای به دفاع و واکنش در برابر اقتصاد جهانی دست میزنند. منظور او این نیست که چنین جنبشهایی زمینهساز چشمانداز رهایی جامعه در آیندهاند؛ بلکه آنها را کوششی محافظهکارانه برای صیانت از هویتهای اجتماعی میداند. به نظر او”مردم سرتاسر جهان ازینکه دیگر مهار زندگی، محیط زیست، کار، اقتصاد، حکومت و کشور خود، و نهایتاً مهار سرنوشت زمین را در دست ندارند به تنگ آمدهاند.“ بنابراین هر جنبش معارضی وظیفه دارد تجربۀ محلی خود را به راهکارهای جهانی پیوند بزند. واکنشهای دفاعی در مواجهه با جهانی شدن را میتوان در میان جنبشهای سیاسی بنیادگرا و اقلیتگرا و منازعات فرهنگی در سرتاسر جهان مشاهده کرد. با توخالی شدن دولتهای دموکراتیک، پایگاههای جدید قدرت در دل تصاویر و رمزگان اطلاعاتی شکل میگیرد. به قول کاستلز: ”پایگاه اصلی این قدرتها در اذهان مردم است.“ بااینحال، با توجه به پویایی جدید اطلاعات و فرهنگ در جامعۀ شبکهای، به نظر نمیرسد بسیج مردم از طریق جریانها و شبکههای اطلاعاتی عمر چندانی داشته باشد.
این ملاحظات نهفقط از شکلگیری سیاستی جدید، بلکه از جامعهای جدید حکایت میکند. به عنوان نمونه، کاستلز معتقد است خانوادۀ پدرسالار که کانون مردسالاری در جامعه است، بیشازپیش دچار چالش شده است. رشد نمایان شدن انواع کردارهای جنسی، افزایش نرخ اشتغال زنان، افزایش اختیار افراد در مهار زادوولد، و آزادی جنبشهای جدید اجتماعی در تعیین مرام و راهبرد خود، همگی نیروهای اجتماعی است که تعریفهای تازهای به روابط میدهد. متزلزل شدن بنیاد هنجارهای دگرجنسخواهانه و گسست خانوادۀ پدرسالار (بهویژه در اثر ظهور سبک زندگی یکنفره، طلاق، ”همخانگی“ و خودمختاری در زادوولد) به معنای ظهور شکلهای متنوع و تازهای از خانواده است. به نظر کاستلز، بهرغم تداوم افزایش امتیازات اجتماعی مردان، سیاست ارتجاعی نمیتواند منافع بلندمدت آنها را تضمین کند. بر این اساس، برای بازسازی جامعه، باید از افزایش برابری در خانوادهها آغاز کرد تا جامعۀ جدید بتواند با محرومیت و بنیادگرایی مقابله کند. بنابراین، برای دستیابی به سیاستی زایا، باید تمام توان خود را برای گریز از بند اقلیتگرایی و بازار آزاد، و روی آوردن به احترام به طبیعت، عدالت اجتماعی، و حقوق بشر بهکار گیریم. بااینهمه، فارغ از اینکه شکلهای جدید جامعۀ آینده چگونه باشد، در حال حاضر گرفتار شاکلههای اجتماعی و فرهنگیِ شبکهها هستیم .
با بررسی آرای کاستلز از منظر سنت نظریۀ انتقادی میتوان گفت دیدگاه او کمتر از هابرماس یا نسل اول مکتب فرانکفورت بدبینانه است. دیدگاه او بهطور کلی دربردارندۀ تحلیلی تاریخی و اجتماعی دربارۀ ظهور ”جامعۀ اطلاعاتی“ است. مفهوم ”جامعۀ اطلاعاتی“ او نیز مانند مفهوم ”صنعت فرهنگ“ آدورنو و هورکهایمر و مفهوم ”حوزۀ عمومی“ هابرماس، الگوی انتقادیِ تازهای پیش مینهد. ولی در عین آنکه یکی از مؤلفههای نظریۀ انتقادی را شامل میشود، از مؤلفههای دیگر محروم است. دیدگاه کاستلز فاقد تحلیل هنجارمندی است که منظری انتقادی در اختیار خواننده بگذارد تا از آن منظر به ارزیابی تحولات جامعه بپردازد. شاید کاستلز برای این انتقاد دو پاسخ داشته باشد. نخست اینکه اغلب نوشتههای او تلویحاً دربردارندۀ راهبردی است که میکوشد امکانات تازهای برای دموکراسی و عدالت اجتماعی پیش نهد. و دوم اینکه، ارائۀ طرح و برنامه در قبال تحولات اجتماعی، وظیفۀ ”متخصصانی“ نظیر او نیست؛ نگاهی به تاریخ سوسیالیسم نشان میدهد حقنه کردن دلخواستههای روشنفکران پیشرو به واقعیتهای اجتماعی چه پیامدهایی دارد. اینها اگرچه ملاحظات مهم و بهجایی است (بهویژه با توجه به گرایشهای آلتوسریِ کاستلز)، ولی دلیل نمیشود که نظریۀ انتقادی را از دیدگاههای نظری و اخلاقی خود کنار بگذاریم. صریحتر بگوییم: اگر میتوان گفت حوزۀ عمومیْ گرفتار آفت عقلِ کلبی و سیاستِ ”نمایشی“ شده، پس به همین سیاق باید راهی برای خروج از این وضعیت و جایگزینی برای آن پیش نهاد. بهعلاوه، اگر بپذیریم که رسانهها روزبهروز نقش پررنگتری در تمایز و تفاوت جوامع دموکراتیک ایفا میکنند، بنابراین تغییر بنیادین در این جوامع، فقط از طریق تعهد و مشارکت شهروندان در رسانهها و فرهنگ سیاسی جامعه محقق خواهد شد. پرسش بنیادی آثار کاستلز این است که در جوامع دموکراتیک چگونه میتوان به ترویج مشارکت عمومی در برابر عقبنشینی به حوزۀ خصوصی، انگیزههای ارتباطی در مقابل استراتژیهای منفعتطلبانه، و هویتهای متکثر و همگانی در مقابل فرهنگهای انحصاری کمک کرد. بدین منظور باید از جاهطلبیهای قانونگذارانۀ متخصصان پرهیز کرد و در عین حال، طرز فکر مسئولیتگریزی را که به تحقق امکانات جدید از خلال تفکر انتقادی اهمیتی نمیدهد کنار نهاد. منظور این نیست که در دیدگاه کاستلز، جهان همین است و نمیتواند جز این باشد، بلکه دیدگاه او فاقد برنامهای نظری و اخلاقی برای خلق امکانات جدید در آینده است.
کاستلز در برابر کسانی که قصد پیشبرد طرحهای جهانی دارند پرسشهای بسیار دشواری طرح میکند: چه باید کرد تا راهبردهای جهانی جای خود را بیشازپیش در جامعه باز کند؟ آیا فقط باید در میان نخبگان، در شهرهای جهانی و در عرصههایی نظیر دانشگاه در پی چنین رویکردهایی بود؟ چگونه میتوان خلقوخوی جهانوطنی را به جزء لاینفک زندگی روزمره بدل کرد؟ آنچه دشواری این پرسشها را دوچندان میکند این است که کاستلز اهمیت بسیاری برای جنبشهای اجتماعیِ مخالف با جهانیشدن قائل است. بااینحال، میتوان در این خصوص کاستلز را نقد کرد که چرا خود او پیوندی نظری میان ابعاد جهانی وضعیت جدید و دفاع جهانوطنانهاش از حقوق بشر و تفاوتهای فرهنگی برقرار نکرده است . ولی در برابر سهم بزرگی که کاستلز در درک امروز ما از سرعت تحولات جهان ادا کرده است، چنین نقدهایی چندان مهم به نظر نمیرسد.
مهمترین دعاوی کاستلز در کتاب قدرت ارتباطات این است که:
(1) شبکههای ارتباطی نقش بسیار مهمی در اجرای فرایند شکلگیری قدرت در هر شبکهای (اعم از شرکتی، مالی، فرهنگی، صنعتی، تکنولوژیکی، یا سیاسی) دارند؛ و
(2) برنامهریزی شبکههای منفرد و جایگزینی شبکههای مختلف با یکدیگر، مهمترین بنیانهای قدرت را تشکیل میدهد.
کاستلز تا جایی پیش میرود که میگوید برنامهریزان شبکهها (شرکتهای رسانهای، نهادهای دولتی، ناشران و متخصصان بزرگ) و جایگزینکنندگان شبکهها (افرادی نظیر روپرت مرداک که پیوندی است میان شبکههای رسانهای، فرهنگی، سیاسی و مالی) را باید صاحبان اصلی قدرت در جامعهٔ شبکهای دانست. البته نام بردن از روپرت مرداک نباید باعث سوءتفاهم شود؛ کاستلز افراد را برنامهریز یا جایگزینکنندهٔ شبکه نمیداند؛ آنها در حقیقت جایگاههایی از شبکه را تجسم میبخشند. به گفتهٔ کاستلز در قدرت ارتباطات: ”مرداک فقط یک گرهگاه است؛ البته گرهگاهی مهم.“
کتاب قدرت ارتباطات با ترجمهٔ حسین بصیریان جهرمی و مقدمهٔ دکتر هادی خانیکی توسط انتشارات علمی و فرهنگی منتشر شده است.